هي گايز:)
حالتون چطوره؟
واهاي يعني نميدونيد چقدر من پدرم در اومد سر اين چپتر:|
خودمم نميدونم چرا:|
خلاصه كه خيلي خسته شدم فراموش نكنيد وت بديد و كامنت بذاريد تا خستگي ام در بره:)❤️اميدوارم اين پارت رو دوست داشته باشيد❤️
____________
پيتر از پله اتوبوس پايين پريد و وقتي عينكش كمي از صورتش سر خورد، اون رو بالا داد: بعد...پپر گفت كه بهش زنگ بزنم و به مهموني دعوتش كنم.
ند هم در حالي كه داشت كيفش رو روي شونه اش صاف ميكرد، به عنوان آخرين نفر از اتوبوس مدرسه پايين اومد و در پشت سرش بسته شد. ند و پيتر چند قدمي از اون وسيله نقليه فاصله گرفتن و اتوبوس شروع به حركت توي خيابون كرد.
ساعت نه و نيم صبح بود و اردو كلاسشون در حال ورود برج بلند و بزرگ آزكورپ ميشد. آقاي هرينگتون، معلم زيست شناسي شون جلوي همه بچه ها بود و داشت سعي ميكرد اونها رو ساكت كنه تا بتونن با نظم وارد ساختمون بشن.
ند به پيتر نگاه كرد: خب...؟ بهش زنگ زدي؟
پيتر سرش رو به نشونه مثبت تكون داد: آره...آره معلومه كه زنگ زدم...
بعد به ام جي كه كمي جلوتر ازشون داشت با يكي از همكلاسي ها و دوستش "بتي" حرف ميزد نگاه كرد.
-ولي...دوباره مجبور شدم درباره سوال "غلظت يون هيدروليوم" ازش بپرسم...براي براي سوم! حتما بايد فكر كنه خيلي احمقم.ند اخم گيجي كرد و به پيتر نگاهي انداخت: ولي...چرا ازش نخواستي بريد سر قرار؟
پيتر با ناراحتي نفس اش رو بيرون داد و گردنش رو با شدت پايين انداخت:نميدونم... گمونم... مثل هميشه ترسيدم.
ند لب هاش رو روي هم فشرد و سرش رو كمي كج كرد. بعد دستش رو به شونه پيتر زد و گفت: خب... فكر كنم بايد دوباره امتحان كني.
صداي آقاي هرينگتون از جلوي صف بلند شد: خيله خب... حالا همتون بايد خيلي آروم وارد بشيد و اگه سوالي داشتيد فقط ميخوام دستتون رو ببينم.
همه دانش آموز ها كم كم از در هاي شيشه ايي گذشتن و وارد شركت آزكورپ شدن. اون گروه كوچيك، از دبيرستان ميد تون به سرعت سرشون رو به اطراف چرخوندن تا بتونن همه جا رو ببينن. شركتي كه داخلش بودن واقعا زيبا و بزرگ بود. درست همونطور كه توي ذهنت تصور ميكني و شايد حتي بهتر.
طراحي ظريف ديوار ها و سقف اونجا، نشون دهنده اين بود كه معمار هاي با تجربه و با استعدادي روي اين ساختمون كار كردن. البته اين چيز جديد و غافلگيرانه ايي هم نبود. توني هميشه ميگفت نورمن آزبورن مرد كمالگراييه و براي همين هم هست كه تونسته توي اين چند سال رقيب شماره يك شركت استارك باقي بمونه.
YOU ARE READING
spider-man: home truth
Fanfiction(کتاب اول-تمام شده) چی میشد اگه به جای زن عمو می و عمو بن، تونی استارک بود که سرپرستی پیتر پارکر رو به عهده میگرفت؟ زمانی که مری و ریچارد مجبور میشن به دلایل نامشخصی پیتر رو برای مدت کوتاهی پیش میلیونر خودشیفته، معروف به آیرون من بذارن، تونی است...