♦️نام: عروس سرخ
♦️شخصیت اصلی: جونگکوک
♦️ژانر: درام، فانتزی(خونآشامی)
♦️هشتک نویسنده: #Eva
♦️چنل تلگرام: @eva_story
♦خلاصه: روایت شاهزادهی خون آشامی که از مردم دیارش، طلب یک عروس سرخ داره...
پری زادهای که طلسم چشمهای افسونگرش، دختران رو شیفته و پسران رو دیوانه میکنه.
و عروسانی که به محض حضور روی تخت سیاه شاهزاده، عمرشون کوتاه شده و آخر هر فصل با رگهایی خالی از خون، دفن میشن...***-***-***-***-***-***-***-***-***-***-***
_ مطمئنی؟
جونگکوک مردمکهای سیاه و مطمئنش رو به ساحره دوخت.
لازم نبود زبونش رو به کار بگیره.
نگاهش مصمم بودن رو فریاد میکشید.
اما ساحرهی پیر، مردد بود.
سعی کرد آخرین هشدارش رو هم بده:
_ جادوی سیاه همیشه بهای سنگینی داشته. اما تو واقعا حاضری به خاطر به عقب برگشتن، همچین بهایی رو بپردازی؟
اما واکنش جونگکوک، شاهزاده خون خوار و ابدی، تنها بستن چشمهاش بود.
خنجر رو کف دستش کشید و اجازه داد خون سیاهش جام ساحره رو پر کنه و بدین ترتیب تصمیمش رو به پیرزن تحمیل کرد.
زمین و زمان برخلاف جهت، عقب گرد کرد و ماه هلالی و باریک، لایه به لایه بزرگتر شد تا چشمهای کم سو و بیرمق شاهزاده، به شبی برگرده که هنوز میدرخشید.***
چشم باز کرد.
بازتاب ماه کامل، در انحنای چشمهای سیاه و شفافش درخشید.
همه چیز مثل یه معجزه بود.
نگاهش رو از درخشش ماه گرفت و با ترس به بلندترین پنجره برج چشم دوخت.
پنجرهای خاموش و سرد که چند روزی میشد، روی قلب جونگکوک سنگینی میکرد.
اما حالا...
اون پنجره میدرخشید.
گرم بود و روشن!
مردمکهای شاهزاده لرزید. قلبش هم!
نفسش منقطع از لبهای نیمه بازش خارج شد.
حس کرد اگر چشمهاش رو ببنده میتونه پَر کشیدن تمام وجودش رو به سمت اون پنجره حس کنه.
پس در یه چشم به هم زدن پشت در چوبی و بزرگ اتاق ایستاد.
درست در نقطهای که همه چیز شروع شده بود.
و حالا بین شاهزاده و سرنوشت تلخی که رقم خورده، تنها به اندازه یک در فاصله بود.
بیصدا در رو باز کرد و نگاه حریص و دلتنگش، قامت سرخ معشوقش رو وسط اتاق برانداز کرد.
و سرنوشتی که دوباره به همین نقطه برگشته بود.
تا شاید شاهزاده اینبار داستان عاشقانهی بیعیبتری بسازه!
YOU ARE READING
BTS Oɴᴇsʜᴏᴛ
Fanfictionوانشاتهای دخترپسری و کاپلی شامل: ¤ عروس سرخ (جونگکوک) ¤ عصر سیاه(جونگکوک) ¤ ساعت چهار(جونگکوک) ¤ یک روز بدون فردا(تهیونگ) ¤ بیبی بانی (ویکوک) ¤ شکوفههای یخ زده(کوکمین) ¤ یک فنجان خاطرهی سرد شده( ویمین) به قلم ایوا🍃