بخش هفتم
"قدم اول رو برمی دارم"
_با من کاری داشتی ؟ این وقت روز اینجا..
_مطمئنا برای خوردن قهوه دعوتت نکردم
چان ابرویی بالا انداخت رو به روی کیم جیمین نشست .
_چی شده ؟پلن جدید ؟
جیمین با ارامش عینک مطالعه اش رو دراورد و دفترای حساب شرکت رو بست و به چان نگاه کرد :یه کاری برات دارم ..فردا عکسبرداریای محصول جدید شروع میشه..
_خب ..این چه ربطی به من داره ؟
جیمین لبخندی زد .
_سهون مدل این محصوله!
_سهون ! ....پس وقتی میگفتی سهون سرش شلوغه منظورت این بود..
_برای اینکه بتونیم کارای اولیه رو اوکی کنیم و مشکلی پیش نیاد تو باید یکاری کنی خیالش از بابت گلخونه اوکی باشه ..
چان دستی به موهاش کشید : دقیقا باید چیکار کنم ؟
_لازم نیست کار خاصی بکنی ..م بهش پیشنهاد دادم برای این چند روز حواسش رو کامل بده به کار و گلخونه رو بسپاره دست تو ..
چان پوزخندی زد و به جیمین نگاه کرد :عمرا اگه قبول کنه ! پرادایس مثل بچش میمونه بعد اونوقت چند روز بسپارتش دست من !
_باهاش دیروز حرف زدم و گفت به تو میگه
کیم جیمین ..خدای سرعت عمل . زنی که چان هر لحظ چیزای جدیدی ازش میفهمید..بعدی چی بود ؟
_خب..پس با این حساب من باید قبول کنم ؟
جیمین از جاش بلند شد و سمت پنجره ی بزرگی که کل دیوار رو گرفته بود رفت و به بیرون خیره شد .
_میتونی قبول نکنی ؟
چان پوزخندی زد و از جاش بلند شد ..
_حق با توعه ..به هر حال باید انجامش بدم نه ؟ دستور کیم جیمینه ..
جیمین سمتش برگشت و لبخندی زد.
_خوبه ...این چند روز حواست باشه مشکلی پیش نیاد.با بچه ها همکاری کن مشکلی پیش اومد زنگ بزن بهم ...
_باشه ..میتونم برم دیگه ؟
جیمین سری تکون داد با دستش به در دفتر اشاره کرد : میتونی !
چان سمت در رفت بدون خدافظی از شرکت زد بیرون .
میدونست برنامه ی جیمین چیه خودش رو اماده کرده ولی یه چیزی اینجا مشکوکه..
چرا سهون انقدر سریع پیشنهادای جیمین رو قبول می کرد ؟
این مرتیکه صدجور بهونه میاورد وقتی یکاری میگفتی بکنه ..
ولی الان !
کیم جیمین اونو اهلی خودش کرده بود ؟ لعنتیلطفا انقدر زود خودتو نباز سهون. لطفا
__________________________
"فلش بک : شبی که دعوا شد
چان پشت سرش در رو بست و دنبال سهون رفت .
_وایسا مرتیکه
سمت در شاگرد رفت و بازش کرد و نشست .
_الان مثلا صدامو نمیشنوی دیگه ؟ رفتی رو مود سایلنت ؟
وقتی سهون جوابشو نداد دستشو جلوی صورتش تکون داد ..
_مردی یا زنده ای ؟
_زر نزن چان ..
سهون کمربندشو بسته و در رو زد و از خونه زدن بیرون.
_میگی الان چی شده یا تا اخر لال مونی می گیری ؟
سهون با اخم به رو به روش خیره شد و فرمون رو محکم تر چسبید ..
_نگو که عصبانیتت فقط بخاطر قضیه جونگینه که باور نمیکنم پس بگو بینم مشکل چیه ؟...هون ! با توعم !!
سهون برخلاف عصبانیت چند دقیقه ی قبل خیلی ریلکس بهش خیره شد ..
_بابت اون حرفایی که بهش زدم پشیمون نیستم ..
چان تو جاش تکونی خورد و سری تکون داد.
_اگه بودی تعجب می کردم.
_عصبانیتم بخاطر خودم بود ...فقط می خواستم خودمو خالی کنم که اونم با حرفاش بدتر رید به اعصابم .
_توقع داشتی وایسه نگات کنه وقتی رگباری حرف بارش می کردی ؟ جواب میده دیگ ...
_اون شب توی بار دیدمش
چان با تعجب به قیافه ی جدی سهون نگاه کرد : کجا دیدیش ؟
به یه خیابون خلوت که رسیدن ترمز زد و ماشین رو نگه داشت.
_وقتی رفتم گوشیم رو جواب بدم. دیدم که داشت دعوا میکرد ..ولی نرفتم جلو
_خب...بخاطر این اعصابت خورد بود ؟ که نرفی و کون طرف نذاشتی ؟
سهون پوکر بهش نگاه کرد:چرت نگو..چه اون موقع چه الان برام مهم نیست که طرف با این پسره ی پررو چیکار می کرد ..
چان پوزخندی زد و به صندلی شاگرد تکیه داد :اگه مهم نبود الان داشتیم شام میخوردیم.پس نگو مهم نیس ..
سهون به خیابون خیره شد و حرفی نزد.دقیقا چه مرگش بود؟
_ای چند وقت خوابایی که می بینم نمیذاره وقتی بیدارم اروم باشم..مدام عصبی میشم...دیگ کنترلی روی حرفام ندارم ..
_خواب ؟چه خوابی ؟
سهون اخمی کرد و دستی به فرمون کشید .گفتن این حرفا واسش سخت بود.نمی خواست چان فکر کنه که سهون خیلی ضعیفه یا چی ...اون فقط عصبی بود .
_یه سری خوابای بی سر و ته...بیشتر اوقات هیون هی و پدرم ...یه سری اوقات یه خاطره هایی از بچگیام...اولاش میگفتم فقط خوابه..اما هر شب میان سراغم و بیشتر و واضح تر..
_بهشون فکر نکن هون ..اونا فقط خوابن
سهون پوزخندی زد : مگه ادم وقتی از بیدار بودن خسته میشه نمیره که بخوابه و چند ساعتی ارامش داشته باشه ؟...کو اون ارامش ؟ وقتی تو خواب هم این حقم نیس !
چان شوک شده به سهون خیره شد و گوشیش رو که داشت چک میکرد خاموش کرد.شت...فکر نمی کرد انقدر مسئله جدی باشه.شاید چون چان هیچی رو جدی نمی گرفت ؟
_پسر ..من ..چرا زودتر نگفتی ؟
_گفتنش چه فایده ای داره ؟
_خب به سه رین میگفتی پیش روان پزشکی یا روان شناسی چیزی وقت بگیره ..اون این چیزارو بهتر میدونه ..هان ؟
خواست جواب چان رو بده اما گوشی سهون زنگ خورد .کیم جیمین بود!
_سلام
_سلام! زنگ زدم بگم فردا بیای شرکت اگه میتونی
_چیزی شده ؟
_نه نه ...قضیه ی همون سوپرایزه ..
وای چقدر جذاب و هیجان انگیز !
_ساعته چند ؟
_یه جلسه دارم که ساعت نه و نیم تموم میشه .میتونی ده بیای شرکت ؟
_اوکیه ..میام
_مرسی ..مطمئنم خوشت میاد و بابتش هیجان زده میشی !
عاااه اره ..همین الانش ضربان قلبم رفته بالا جیمین !
_امیدوارم..فردا میبینمت
_منتظرم .بای
_بای
گوشی روی پاش گذاشت پفی کشید .
_کیم جیمین بود؟
_اره
_میگم میخوای یه روز من و تو با سه رین بریم بیرون ...مثل قدیما؟اینجوری اون سرتم یکم هوا میخوره این خوابا از سرت میپره ..هان ؟نظرت ؟
فکر بدی نبود ولی این چند وقت برنامه اش به شدت پر بود و وقت سر خاروندن نداشت .
_الان ؟ کلی کار سرم ریخته چان
_سرتو خلوت کن ...اصلا همین تعطیلات هفته ی بعد ! یه روزه دیگه ..
سهون سری تکون داد ماشین رو روشن کرد
_ببینم چی میشه !
_ایول ! ..میریم کوه نوردی ایندفعه فقط حواسم باشه پاور بانک بیارم رسیدیم بالا شارژ گوشیم تموم نشه مث اون دفعه ..به سه رین هم میگم ..اونم جدیدا یکم مود کصخلیش زیاد شده
سهون ابرو بالا انداخت و سوالی سری تکون داد
_چی شده مگه ؟
چان شونه ای بالا انداخت : چمیدونم ..خیلی حواس پرت شده .اون روز رفتم بیمارستانشون که ازمایش بدم اصن تو جو نبود هعی با خودش حرف میزد میخندید.دیوونه شدین همتون
_شاید !
_جونگین رو چیکار میکنی ؟
_باید کاری بکنم ؟
چان خندید و آه الکی ای کشید ..
_عااااه اوه سهون نمیگی این حجم از سگ اخلاق بودنت باعث میشه بخوام روت بالا بیارم ؟یچی بهش بگو تموم شه بره فقط...دوتاتون اخلاقاتون کیریه میفتین بهم دهنارو باز میکنین و چشارو میبیندین...
سهون پیچید توی خیابون اصلی و پشت چراغ قرمز وایساد .
_من دقیقا کی همچین حرکتی زدم ک..
_به من میگی احمق ولی خودت سر بچه بازیای کیم جونگین بجای اینکه به یه ورت بگیری پا به پاش بحث میکنی
چان دستشو مث میکروفون جلو دهنش گرفت و با نگاه شیطانی خم شد سمت سهون :مقام اول احمق بودن ..اووووه سهوووون!
سهون با اینکه بهش برخورده بود پوزخندی زد و چان که هعی میومد نزدیکش رو داد عقب :برو اونور چان..باشه باشه..قبول ..برو اونور...کیری فیس بهت میگم برو عقب
چان بالاخره خودشو عقب کشید .
_خب احمق بودنت هم که تایید کردی حالا برو یه رستورانی چیزی یه ان بخوریم
سهون با تعجب بهش نگاه کرد : همین الان اون مرغ سوخاریارو خوردی !کجات میریزی دقیقا این همه رو؟
_اون حساب نیست ..وسط دعوا نچسبید بهم ..این یکی رو میخوام تو ارامش بخورم ...برو سمت اون رستوارن نزدیک بار خودمون ..
_چیز دیگه ای که نمیخوای ؟
چان خندید و سرشو تکیه داد به پشتی صندلی و چشاشو بست..
_نه فقط با احتیاط رانندگی کن
پررو ! با سبز شدن چرا ماشین از جاش کنده شد ...
با این حرکت یهویی سهون ، چان که ریلکس به صندلی تکیه داده بود و کمربند نبسته بود پرت شد سمت داشبورد ..
_مرتیکه ی خر ...سرم نزدیک بود بخوره به شیشه ..

YOU ARE READING
Black Paradise S1 [FULL]
Fanfiction*کی گفته فرشته ها همیشه برنده ی بازی ان و سیاهی رو تو خودشون حل میکنن ؟ وحشتناک ترین چیزا توی بهشت اتفاق میفته عزیزم . __________________ کاپل : سکای - چانبک ژانر : رمنس - اسمات - درام - انگست رایتر : Sia __________________ _همه میگن داستان از جای...