part 5

305 80 6
                                    

بخش نهم

"سه رین عاشق شده ؟"
 


چان گوشیش رو از دستش گرفت و تو هوا تکون داد
_بدش به من چان
سه رین از سر و کله ی چان بالا  می رفت و سعی می کرد گوشیش رو بگیره
_نوچ ! تا نگی نمیدم
_میدی یا بزنم اونجایی که نباید ؟
چان خندید و سمت مبل ها رفت و کنار سهون نشست.سه رین سمت دو تاشون رفت و خودش رو پرت کرد روی چان .
_خیله خب باشه ...سه رین باشه ..بیا
سه رین گوشی رو از دست چان گرفت و از روش بلند شد .
_تن لشتو جمع کن چان..
سهون اینو گفت و از جاش بلند شد و سمت اشپزخونه رفت.
_خب
سه رین موهاشو از روی صورتش کنار زد : چی خب؟
چان کوسنی سمتش پرت کرد : احمق ! داره همون پسره رو میگه.داستانش چیه؟
_یکی از دوستامه
چان چشاشو گرد کرد و از جاش بلند شد و سمت سه رین رفت.تفاوت قدشون زیاد بود و چان اینجوری احساس قدرت می کرد .
_الان چی گفتی ؟دوستت ؟ یاااااا..کدوم نره خری بدون اینکه من بدونم جزئی از اکیپمون شده ؟
سهون پفی کشید و با لیوان قهوه ی توی از بین اون دو تا رد شد و نشست روی مبل.
_سه رینا
دختر سمتش برگشت و سوالی نگاهش کرد
_رابطه ی جدیدی رو شروع کردی ؟
_چی ؟!! سه ریناااا راست میگه ؟ دوست پسر داری ؟
سه رین با حرص به چان زل زد  بعدش رو به روی سهون نشست.
_جرمه؟!
سهون لبخند زد و به قیافه سه رین که داد میزد استرس داره خیره شد .
سه رین دختری نبود که بابت کاراش بخواد به بقیه توضیح بده .این رو خوب می دونست .ولی استرس الانش رو سهون درک میکرد.نمی خواست بروز بده ولی مشخص بود از ری اکشنی که قراره هون و چان نشون بدن نگرانه.
_باید خیلی ادم خاصی باشه که تونسته نظرت رو جلب کنه
سه رین دستپاچه  تکونی خورد
_اسمش چیه ؟
چان با فاصله کنار سهون نشست : یااااا ..تو اینو کجا دیدیش اصن ..اسمش چیه
_منم همینو پرسیدم چان
_می..میدونم! خواستم منم بپرسم
_توی بیمارستان دیدمش.پاش اسیب دیده بود و اورده بودنش بخش.اونجا بود که با هم اشنا شدیم..اسمش ایون ووعه
_ایون وو؟چه مسخره
چان خندید که سهون جدی نگاش کرد ..
_عا...خب میدونی..شخصیت مهم تره بالاخره
سه رین خندید و موهاشو از روی صورتش کنار زد .
_سه رینااا هر وقت مشکلی داشتی بهمون بگو .. البته به نظر میاد بدجور پسر ایده الته !
_عامم خب..یجورایی !
_یاااااا یعنی چی ؟ ما اصلا اینو نمیشناسیم .من میخوام ببینمش!شاید اصلا پسره قاتل بود ! شاید توی یه باند مافیایی چیزی..
سه رین و سهون پوکر به چان خیره شد ..
_عااا خب ..میتونه حالا اینایی که گفتم هم نباشه اما بازم !باید ببینیمش یا نه ؟
_یه شب اوکی میکنم ببینیم همو ..اونم بدش نمیاد با شماها اشنا بشه ..
_از خداش باشه
سهون به حرص خوردنای چان خندید و از جاش بلند شد .
_باهاش صحبت کن ..بگو یه شب بیاد اینجا یا ..بریم بیرون
سه رین سری تکون داد و گوشیش رو تو دستش چرخوند : باشه بهش میگم
_همون بیرون خوبه ..بیاد خونه چیکار ؟
_چان محض رضای خدا! میتونی وقتی دیدیش هر چقدر خواستی باهاش سر و کله بزنی !
کتش رو از روی دسته ی مبل برداشت و سمت در رفت .
_من میرم گلخونه .واسه شام هم یادم بندازین از رستوران غذا بگیرم
_من خودم درست میکنم شام
چان خندید و با سر به سه رین اشاره کرد : داری سعی میکنی زن زندگی بودن رو یاد بگیری؟بهش بگو از الان به یه رستوران قرارداد ببنده
سه رین کوسن کنارش رو پرت کرد سمت چان : یاااااااا
____________________________
از ماشین پیاده شد که چشمش به یه ماشین دیگه که درست جلوی در گلخونه پارک بود افتاد .
ماشین جونگین نبود ؟!
سمت دفترش رفت و دور و بر نگاه کرد ..چرا انقدر خلوت بود ؟ کارگرا کجا بودن ؟
کلید در دفتر رو توی دستش تکون داد و با دیدن دری که باز بود اخمی کرد .چخبره اینجا ؟
صدای خنده و صحبت کارگرا میومد . تو دفتر سهون جمع شده بودن ؟
در رو که نیمه باز بود هل داد و به کارگرا نگاه کرد .
شیش تاشون دور میز مهمان نشسته بودن و جونگ هم ..پشت میز سهون نشسته بود .جونگ به حرفاشون لبخند کیزد و با سر تایید می کرد ..انگار خیلی وقته اونا رو بشناسه.اگر این جمع رو نمینشاخت فکر میکرد دوستای قدیمی باشن !
کارگرا هم کینگ برگر هایی که جلوشون بود رو میخوردن .
_عاح ببخشید
ارا از پشت سر خورد به سهون .توی دستش قوطی های نوشابه بود و با لبخندی به رییسش خیره شد
_فکر می کردم امروز نمیاین اقا
_دیدی که اومدم ..چخبره اینجا ؟ در دفترو کی باز کرده ؟
ارا دست پاچه به رییس بداخلاقش زل زد و سعی کرد وقتی اون چشما اونجوری نگاهش میکنن به تته پته نیوفته
_عاا خب کارگرا داشتن کار میکردن که اقای کیم اومدن با یه عالمه ساندویچ و اینا ...گفتن خواهرشون بخاطر فروش فوق العاده ی محصول جدید و قدردانی از زحمت کارگرا یه وعده ناهار مهمونشون کرده..
_رییس !
سهون برگشت و به یکی از کارگرا که تازه متوجه حضورش شده بود نگاه کرد.
همشون به سهون خیره شدن و دست از خوردن  کینگ برگرا برداشتن.
می ترسیدن ؟ از هون ؟ یعنی ری اکشن رییسشون چی میتونست باشه ؟
سهون سعی کرد جدی بودنش رو حفظ کنه .به ارا زل زد : با اجازه ی کی در دفتر من رو باز کردی ارا ؟
و بعد با دست به کارگرا و صندلیا اشاره کرد
_و این بساطو راه انداختین ؟
_من ازش خواستم !
سهون برگشت و به جونگ که حالا ایستاده بود خیره شد .
_ارا نمیخواست اینکارو کنه.من ازش خواستم که در رو باز کنه .
یکی از کینگ برگر ها رو برداشت و سمت سهون رفت .
_جیمین ازم خواست که...اینارو بیارم
سهون به ساندویچ توی دست جونگ خیره شد و از در دفترش رفت بیرون .
_خوبه..تا یه ربع دیگ جمعش کنین
ارا قوطی هارو دست کارگرا داد و سری تکون داد .
_چشم اقا ..بجنبین اقایون ..کارا مونده
جونگ به جای خالی هون خیره شد .حتی مهلت داد که بخواد ساندویچ رو بهش بده !
_اقای کیم
تکونی خورد و سمت ارا برگشت
_ساندویچتون مونده
_عااا من همین الانشم زیاد خوردم.شماها راحت باشین .
ساندویچ رو روی میز کنار در گذاشت و از دفتر زد بیرون.
سمت لاین اخر رفت و سعی کرد هون رو پیدا کنه.روی یکی از سکوها نشسته بود و به سیگار توی دستش زل زده بود.
_فکر نمی کردم ناراحت بشی...تقصیر ارا نیس...
سهون پوزخندی زد و یه کام از سیگار گرفت و به جونگ خیره شد.
_هنوز مشغولن ؟
جونگ که دید وضعیت سفیده ابرویی بالا انداخت و سمت هون رفت و رو به روش روی سکوی مشکی رنگ نشست .سهون خواست چیزی بگه اما با نشستن جونگ روی سکو منصرف شد
_اخراشه
هر دوشون برای چند لحظه ای سکوت کردن.
_یه چیزی ذهنم رو مشغول کرده
جونگ سوالی به سهون خیره شد .
_چی؟
_محصول جدیدی که جیمین میخواد روش کار کنه.امتحان کردنش خیلی ریسکه ..برای من نه ! من کاری رو انجام میدم که اون بگه.برای خودش
_یه چیزایی شنیدم ولی به نظر چیز نگران کننده ای نیست.
سهون سیگارش رو لب سکو خاموش کرد و پوزخندی زد.
_هنوز خیلی زوده که این چیزا رو بفهمی کیم جونگین
_پس تو هم مث بقیه فک میکنی یه ادم ساده و دست و پاچلفتی جلوت نشسته !
سهون شوکه شده از حرف جونگ بهش خیره شد : منظو..
_لازم نیست چیزی بگی .عادیه اگه اینطوری فکر کنی ..مطمئنم سه رین و چان هم همین فکرو میکنن..اوناهم حق دارن .
سهون پوکر به جونگ خیره شد. عین بچه ها زانوهاش رو جمع کرده بود و با این حال سعی می کرد خیلی جدی و محکم حرفاشو بزنه .
_نه من نه چان و سه رین همچین فکری نمی کنیم...حداقل فعلا. همه چی دسته خودته . ادما چیزی رو میبینن که تو میخوای نشونشون بدی !
جونگ خندید و دستی روی زانوهاش کشید : پس یعنی واقعا اینجوری ام !
سهون از جاش بلند و پاکت سیگارش ر توی جیب کتش گذاشت .از اینکه ضعف ادما رو ببینه خوشش نمیومد و سعی می کرد هرجوری شده و بحث رو تموم کنه.
یکی نبود این حرف رو به خودش بزنه . از کائنات ممنون بود که وقتی از خواب بیدار میشه و اون کابوسا به نفس نفس میندازنش کسی نیست که ببینتش ..عمق بیچارگی محض .درست مثل چنگ انداختن به یه دیوار بلند برای بالا رفتن ازش میمونه ..
دستش رو سمت جونگ که هنوز نشسته بود دراز کرد .
_نمیخوای که تا فردا همینجا بشینی ؟
جونگ به دست پسر رو به روش خیره شد .وتف ! اوه سهون تو اصلا قابل پیش بینی نیستی !
_یااا این چیه دیگه !حس دخترای دبیرستانی بهم دست داد
سهون دستش رو همونجور نگه داشت و به سکو اشاره کرد ..
_سکو چسبی بود خواستم فقط کمکت کنم بتونی بلند شی .
_چی ؟!
جونگ سریع خواست بلند شه که دید شلوارش چسبیده به زمین ..
_یعن..یعنی چی ؟ چسب برای چی ؟یاااا ..شلوارم بفاک رفت
_ چسب آفته ! اینجوری کرما و افتا قبل اینکه  گلا رو خراب کنن میچسبن به این ...ولی مثل اینکه یه کرم بزرگترو ایندفعه گرفتن !
جونگ که هنوزداشت سعی می کرد از جاش بلندشه پوکر به سهون خیره شد .
_تو که میدونستی چرا نگفتی بهم ؟من الان چجوری برم پیش کارگرا ؟
سهون پوزخندی زد و دست راست جونگ رو چسبید و کشیدش .صدای جدا شدن شلوار جونگ از سکو و بعدش صدای جرخوردگی شلوار اومد.
سهون هنوز دست جونگ رو چسبیده بود و بهم نزدیک بودن ..
جونگ با حرص چشماشو بست و فحشی زیر لب داد .
_لعنتی ..حالا چیکار کنم ؟
_پاره شد ؟!!
_نه پس !
سهون ولش کرد و سرشو کمی چرخوند تا پشت شلوار جونگ رو ببینه .
تیکه های زرد چسبی روی شلوارش و پایین لباس چسبیده بود و یه قسمت از پارچه ی شلوار کنده شده بود .
خب این منظره باعث میشد که خندش بگیره !
ولی به محض اینکه جونگ نگاش کرد جلوی خندش رو گرفت .
_عاااح لعنتی !..چیزه...شورتم مشخصه نه ؟
_خرس های روش ؟ اره !
جونگ عصبی به سهون خیره شد و پشتش رو چسبید : یاااا عوضی ! بجای این مسخره کردنا الان باید کمک  کنی یکاریش کنم ..
سهون خواست جوابشو بده که صدای ارا اومد
_اقای اوه کارگرا رفتن سره ..اوه ! خدای من!!!
ارا پوشه ای که دستش بود رو جلوی چشاش گرفت و سرش رو برگردوند
_اقای کیم حالتون خوبه ؟ شلوارتون چرا ..خدای من !
جونگ سعی کرد دوباره به مود جدیش برگرده .انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده !
کتش رو دراورد  دور کمرش پیچید و سمت دفتر رفت ..
_من خوبم ..فقط دفعه ی بعدی که چسب زدین روش یه علامت بذارین !
ارا پوشه رو از روی صورتش برداشت و به استایل جونگ خیره شد .
"ارا لطفا نخند!" خب ...نشد که جلوشو بگیره
_اوه خدایا ...ببخشید اقا..ی کیم ..من ..خیلی معذرت میخوام!...ولی این..
با دستش به کت جونگ اشاره کرد و سعی کرد جلوی خندش رو بگیره .
جونگ عصبی به ارا و خنده های مسخرش زل زد .همین مونده تو هم منو به مسخره بگیری !
_جلسه ی شرکت رو یادت نره !
برگشت سمت سهون و با تعجب سری تکون داد : جلسه ؟
_واسه ی محصول جدید !
_الان باید بگی ؟ اونم تو این وضعیت ؟
سهون همونطور که سمت دفترش میرفت نگاهی به وضعیت جونگ و چسبای روی لباساش انداخت.
_من تو ماشینم یه دست لباس دارم همیشه....اگه اندازت می...
_خوبه ! ماشینت کجاس ؟
__________________________
_ جونگین کجاست پس ؟
جیمین به گوشیش نگاهی کرد و سری تکون داد : الانا باید پیداش بشه .رفته بود گلخونه احتمالا با سهون با هم میان
_هیچ وقت آن تایم بودن رو یاد نمی گیره
_اون هنوز جوونه پدر .خیلی مونده تا این چیزا رو یاد بگیره .باید بهش زمان داد
پدرش نوچی کرد و روان نویسش رو روی میز گذاشت .
_باید تا زمان مرگم بهش زمان بدم ! ..
جیمین سرش تو گوشیش بود و داشت کامنتا زیر عکسای محصول جدید رو میخوند .همه شگفت زده شده بودن و از مدلای فوق العاده ی برند حرف میزدن و میخواستن بدونن کین ! کاملا غرق خوندن کامنت ها بود ولی جواب پدرش رو داد
_پدر این چه حرفیه ؟خیلی زود جونگ هم راه میفته !
_بلیط بوسان رو چیکار کردی ؟ جونگ قبول کرد که بره ؟
جیمین یکی از کامنتا رو زمزمه کرد :اونا انگار یه کاپل کیوت باشن خیلی بهم میان نه؟
_اصلا...نه !!!
_میدونستم
جیمین به پدرش نگاه کرد : چیزی گفتین پدر ؟
_هیچی.فعلا ایدتو بده ببینم تا اونا هم برسن.
_باشه !
در دفتر باز شد و جونگ و سهون اومدن داخل .
جیمین همونطور که پوشه ای رو دست پدرش میداد به اون دو تا نگاه کرد .
_دیرکردین اقایون
_عامم خب یه مشکلی پیش اومد یکم طول کشید !
پدرش از زیر عینک گردش به جفتشون خیره شد و بعد به صندلی ها اشاره کرد
_خیله خب اقایون . بیاید بشنینی تا جلسه رو شروع کنیم .
جونگ سمت صندلی چرم رو به روی جیمین رفت و نشست.
_فقط پنج مین دیر کردیم ! ..
سهون صندلی ای رو عقب کشید و کنار جیمین نشست .
_خیله خب ..دوست دارم ایدت رو بشنوم جیمین !
_________________________________

Black Paradise S1 [FULL]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora