در این بین، سهی که آشوب درونش چندانم آروم نگرفته بود، انگار از این موضوع جدید پیش اومده بیشتر بهم ریخت طوری که خیز برداشت تا خودشو حتی اگه لازم باشه روی میز بکشه تا یه کتک جانانه به کای بزنه اما تمین مچ دستشو محکم گرفت و عکس العمل شدیدشو تو نطفه خفه کرد..بله کتک! چون از نظرش کای در اون لحظه داشت پسرشو بطور کامل ازش میگرفت و دلبخواه خودش پرورشش میداد..پسر "حساس زودباور"شو!
برعکس سهی، سهون بیشتر از هرزمان دیگه ای تو عمرش احساس آسودگی داشت..انگار بار سنگین نامعلومی که اصلا خبر نداشته داره تمام عمرش حملش میکنه، به یکباره از روی شونه هاش برداشته بودن و داشت سبکی رو حس میکرد و راحت نفس میکشید..و با همون حسای درهم و برهمش به کای زل زل نگاه میکرد..به همون کایی که از تو چشماش رضایتش به این سفرو میخوند..
تمین- سهون بزرگ شده و هرطوری که دوست داشته باشه میتونه زندگیشو بگذرونه..کسی دخالتی تو تصمیم گیریش نمیکنه..
طوری محکم درحمایت سهون لب زد که چشم غرۀ سهی تو لحظه به بستن چشماش و ابرو درهم کشیدنش از درموندگی منتهی شد..حینی که کای با تحسینی که نمیخواست اونقدرا هویداش کنه، مشغول باقی موندۀ غذاش شد و سهون از بهت، نزدیک بود از روی صندلیش بیفته..
تمین- خب..حالا که همه چی بنظر حل شده میاد، من برمیگردم مدرسه..اونقدر هول اومدم که مرخصی نگرفتم و الان بچه ها مدرسه رو میذارن رو سرشون..
همزمان که جملاتشو تند و تند به زبون میاورد، از جاش بلند شد و بعد از نگاه گذرایی به ساعت دور مچش، سمت سهی خم شد تا بوسه ای به لبای برچیده شده ش از دلخوری بزنه و با حرفای عاشقانۀ شیرینی زیر گوشش، نازشو بخره..
وقتی کای نگاه از صحنۀ رمانتیک جلوش گرفت و سر سمت سهون چرخوند، با نگاه معنادار سهون روی خودش مواجه شد که بین مادرش و تمین هم درگردش بود..
مجبور شد برای ثانیه ای مکث کنه و با گنگی، مثل سهون مردمکاشو بین اون دوتا و سهون بچرخونه تا دست آخر با ابروهای بالارفته دوباره به سهی نگاه کنه و پرتردید از جاش بلند بشه..
کای- منم تا بیرون همراهیت میکنم..
وقتی از کنار سهون رد میشد، با دستش شونه شو واسه نیرو دادن بهش فشرد و به تمین که شوکه تو جاش خشکش زده بود اشاره کرد تا جلوتر راه بیفته..
اگرچه که تمین تا خود محوطۀ بیرون از خودش تحمل و صبر نشون داد که چیزی نپرسه اما درست قبل از اینکه پرچین خونه رو رد کنه و خارج بشه، چرخید و بعد از مکث پرتردیدی بالاخره مقاومتش درهم شکست..
تمین- چرا خواستی بیای بیرون؟
کای- سهون ازم خواست..
دست به سینه، بی علاقه لب زد بدون اینکه به برادرش نیم نگاهی بندازه..
VOUS LISEZ
[ℭ𝔬𝔪𝔭𝔩𝔢𝔱𝔢𝔡] ༄𝓛𝓮𝓽 𝓘𝓽 𝓑𝓮 𝓨𝓸𝓾: 𝐌𝐀𝐍𝐈𝐀࿐
Roman d'amour🍃Couples: Kaihun▪️Sulay (side) 🍃Genre: Romance▪️Dram▪️Psychologic 🍃Author: Evin 🍃Description: سهون هیچوقت باور نمیکرد تو ۱۸ سالگی، در نزدیکترین زمان ممکن به سونونگ سرنوشت ساز، بخاطر ازدواج مادرش با معلم محبوب و همسایه بغلی محجوب، کیم تمین، و دید...