مقدمه

3.2K 177 83
                                    

دِیو سریع تمام پول هایش را درون کیف چرمی اش گذاشت
و از جا برخواست ،تابلوی بزرگی که به دیوار چسبیده بود را برداشت و انداخت زمین
با عجله رمز گاوصندوق اش را زد بعد از باز شدن در گاو صندوق
اسلحه و جواهرات با ارزشمندش را به همراه چند بسته کوکایئن از گاو صندوق خارج کرد و داخل کیف چرم اش انداخت
سراغ اسناد روی میزش رفت و دنبال کاغذ مهمی که باند ghost به آن وابسته بود گشت
با صدای گوشی اش دست از گشتن برداشت و تماس را برقرار کرد
_الو
+دیو اون اینجاست
_چی می گی الکس؟ کی اونجاست؟
+ اون اینجاست اومده تا من و بکشه ، بهت گفتم که ما نمی تونیم از دست اون فرار کنیم
اون هممون و می کشه
_الکس چرت‌پرت نگو اون اصلا اونجا نیست سریع آماده شو دارم می یام دنبالت
+دیو من می ترسم ، می ترسم که مارو بکشه
_لازم نیست بترسی اون نمی تونه مارو بکشه ، مطمئن باش
حالا قطع می کنم سریع آماده باش
و تماس را قطع کرد به گشتن ادامه داد

....

با اینکه الکس با دیو صحبت کرد ولی باز هم از ترسش کم نشد بلکه رفته رفته بیشتر هم می شد
الکس از گیجی نمی دانست باید چه کاری انجام دهد یک جا وایستاده بود و به اطرافش نگاه می کرد
نگاه کردن گذاشت کنار و سراغ کیف چرم اش رفت و برداشت بر روی زمین نشست و فرش را کنار زد ، با چاقو به جون پارکت افتاد بعد از شکافتن پارکت چاقو را بر زمین انداخت و پول هایی که زیر پارکت دفن کرده بود را برداشت و داخل کیف چرمی انداخت و سراغ یه بسته دیگر پول ها رفت و خواست که آن یه بسته را هم بردارد که صدایی به گوش هایش رسید
از ترس خشکش زد
الکس از اول درست حدس زده بود او در خانه الکس بود
دیو او را دست کم گرفته بود
الکس این بو را کاملا میشناخت
این بو مطلق به او بود ، بوی پیپ و عطر تلخی که همیشه از او به‌بو می رسید
الکس از ترس به لرزه افتاده بود

صدای خشکش در خانه پیچید
+الکس برادرت من و دست کم گرفته
فکر می کنید می تونی از دست من در برید، الکس تو که من و بهتر از همه می شناسی چرا اینکار و کردی

او راست می گفت الکس او را بهتر از دیو می شناخت
الکس می دانست هیچ کس نمی تواند از دست او فرار کند
و کسایی که بهش خیانت کنن به مرگ مجازات می شن
الکس همینطور که می لرزید گفت
من و نکش ، ببخشید
و اشکهایش از چشمانش خارج شدند
_عذر می خوام الکس خودت می دونی که من و کسی نمی بخشم ، و کسایی که بهم خیانت کنن نابود میکنم

نفس عمیقی کشید و گفت
از طرف من به اون دنیا سلام برسون الکس

الکس داد زد و گفت
ننننهههههه التماس می کنم
دو تن از افرادش الکس را گرفتن و به زانو در آوردنش

او از ساختمان متروکه که خارج از شهر قرار داشت خارج شد و به سمت صندلی ای که ۳ متر از خانه دور بود قدم برداشت بر روی صندلی نشست و چشم هایش را بست و به داد های الکس که التماس می کرد او را ببخشد گوش می داد که ناگهان فریاد الکس اتمام یافت و به جای داد های الکس صدای گلوله در خانه و بیرون پیچید
لبخندی بر لب هایش ظاهر شد
او از این صدا خیلی خوشش می آید
افرادش از خانه خارج شدند و به سمت رئیسشان رفتند
به خانه ای که گرفتار آتش شده بود نگاه کرد از جا بر خواست و گفت بریم
به سمت ماشین ها رفتن
او برای آخرین بار هم نگاهی به خانه کرد و سوار ماشین شد

.....

دیو با عجله از اتاق خارج شد و از پله های ساختمان پایین رفت
که ماری را کنار شومینه دید
_ماری عجله کن باید بریم دنبال الکس
و به سمت در خروجی رفت دستگیره در را پایین کشید که در کمال تعجب دید در باز نمی شود

+تلاش نکنید اون در قرار نیست باز بشه
دیو به سمت ماری برگشت و گفت
منظورت چیه
ماری بر روی صندلی نشست و پای راستش را روی پای چپش انداخت و کلید در خروجی را از جیبش خارج کرد
و به دیو نشون داد و گفت
منظورم اینکه من در و قفل کردم تا وقتی هم من نخوام در باز نمیشه
و پوزخندی زد
_ماری داری چیکار می کنی؟ سریع بیا در و باز کن الکس منتظرمه
+الکسی دیگه تو این دنیا وجود ندارد که منتظرت باشه مستر دیو
_داری چی می گی؟
+کاشکی به حرف الکس گوش می دادی ، اون درست حدس زده ، دلم به حالش می سوزه
_ ماری داری چی می گی چرا دلت به حال الکس می سوزه
ماری گوشی را به سمت دیو پرت کرد ، دیو گوشی را با دو دستش گرفت
+ به فیلم نگاه کن
دیو به فیلم نگاه کرد که برادر کوچکش را دید که زانو زده و التماس می کند که او را نکشن و با دیدن گلوله ای که از سر الکس رد شد گوشی از دستانش جدا شد و بر روی زمین افتاد الکس روی زانو افتاد و
با تعجب به ماری نگاه کرد
آروم زمزمه کرد با برادرم چیکار کردین
+ مگه ندیدی ، اگه ندیدی خودم بهت یه بار هم می گم
وقتی که داشت التماس می کرد تا نکشیمِش درست یدونه گلوله وسط پیشونیش زدیم
دیو کار بدی کردین که با ما در افتادین می دونی چیه ما تنها این کارو با برادرت نکردیم بلکه با نامزدت هم اینکار و کردیم من خودم به مغز و قلبش شلیک کردم ولی تو خبر دار نشدی که کسی که بهت نزدیکه اونکار و با نامزدت کرده
دیو با نفرت به ماری خیره شد و گفت
خودم با دستام می کشمت عوضی
و به سمت ماری حمله کرد
دیو پای راستش را بلند کرد تا به شکم ماری بزند که ماری جای خالی داد و پشت دیو قرار گرفت و با پایش به پای دیو ضربه زد که دیو روی زانو افتاد ماری اسلحه اش را بیرون آورد و جلوی سر دیو قرار داد و گفت
بلک اسنیک بهت سلام رسوند
و بدون معطلی شلیک کرد
دیو بر روی زمین افتاد و خون زمین را پوشاند
ماری گوشی اش را از جیبش خارج کرد و شماره مورد نظر را گرفت و جلوی گوشش گرفت
_بله؟
+مأموریت انجام شد
_ می تونی برگردی جیسو
+ بسیار خوب

امیدوارم از این فیک خوشتون بیاد
ووت و کامنت فراموش نشه

DIRTY BLOOD Where stories live. Discover now