Part 3

1.3K 96 14
                                    


+تحمل درد کشیدنو داری؟!

چانیول گفتو لبخند کجی زد و تنها چیزی که توی اون اتاق شنیده میشد صدای ضربان قلب بِک بود
بعد از دو دقیقه بِک سرشو تکون داد و این صدای بِک بود که توی اتاق به گوش چان میرسید

+ب...بله..دارم ارباب

بعد از گفتن همین یه جمله کوتاه لبشو گاز گرفتو سرشو پایین انداخت و ب رون هاش و دیکش نگاه کردو همین واسه بیشتر خجالت کشیدنش کافی بود.

چان خیلی خنثی نفسشو بیرون دادو تیغ توی دستشو آروم بین انگشتاش جا به جا کرد

+عوم...میبینیم ولی فکر نکنم بدن ضعیفت زیاد طاقت بیاره کوچولو..

بِک با این حرف چان تو دلش لعنتی به خودش فرستاد تمام جراتشو جمع کرد توی چشمای مرد رو به روش زل زدو خیلی عادی حرفشو زد:

-خب...امتحانش مجانیه...مگه.. نه ارباب؟

با تموم شدن جمله بِک نوبت نیشخند بزرگ چان بود که روی لباش نقش بست

+خب میبینم که یکی اینجا بدجوری بی قراره..

و بدون مکث برای شنیدن جواب از طرف بَردش تیغو روی ورودیش گذاشت و به سمت پایین کشید که زخم نسبتا عمیقی روی پوستت اون کوچولو نمایان شد

+خب الان میفهمم تحملت چقدره.. البته اینم بگم اگه صدات دربیاد بدتر میشه.!

بِک بدون اینکه بتونه خودشو کنترل کنه سرش رو به سمت عقب برد و جیغ بلندی زد دستاش رو سریع رو دهنش گذاشت تا دیگه صدایی ازش بلند نشه
بغض کردو داشت تمام سعیشو برای اینکه اشکاش سرازیر نشن میکرد

" Canyeol "

با شنیدن صدای جیغِ اون برده کوچولو اخمام تو هم رفت و بدون توجه ب درد کشیدنش دقیقا چند سانتی متر اونورتر از جای قبلیو تیغ میزنم جوری که خون از ورودیش سرازیر میشه
تکخندی میزنمو با لذت نگاهش میکنم

+خب..
ببینم پسر کوچولوی شجاع ما تا کجا دووم میاره!

گوی رو از روی میز برمیدارم و بدون توجه به خونریزیش آروم آروم واردش میکنم
بدنش ب وضوح میلرزید که با ورود کامل گوی ناله بلندی کرد
اسپنک محکمی به بوتاش میزنمو بلند میشم
از چهرش کاملا مشخص بود که داشت درد زیادی رو تحمل میکرد ولی بازم صداش در نمیومدو همین منو جذب میکرد.. ولی حتی اگه جیغ میزد تنها چیزی که نصیب من میشد بیشتر آزار دادن اون کوچولو بود.. همونجور که بقیه برده هام رو آزار میدادم

' Writer '
″ فلش بَک...3 ماه پیش″

~قربان امروز میخواید برای بازرسی برید به دانشگاه؟
+اره.. قبلش به آقای وو بگو که میخوام ناشناس باشم و اینکه کسی متوجه هویت من نشه!
الانم برو ماشینو حاضر کن تا راه بیوفتیم
~چشم قربان

My little slaveUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum