✒️•𝗗𝗥𝗔𝗪𝗘𝗥'𝗦 𝗕𝗟𝗢𝗖𝗞•✒️

•✒️𝗯𝗹𝗼𝗰𝗸 ⓸

نمیتونست به جای دیگه ای نگاه کنه.

کای بکهیون رو تماشا کرد که آلت سهون رو توی دهنش برد،خیلی عمیق.

کم کم لبهاش از بالا تا پایین شروع کردن به حرکت. زبونش رو بیرون آورد و عضو سخت شده ی دوست پسرش رو لیسید.اول به آرومی و اغوا کننده، ولی کمی بعد،حریصانه و با اشتیاق،انگار نمیتونست از طعمش دست بکشه.

این عجیب بود.خیلی،خیلی عجیب!

پسری که به سختی میشناخت،برهنه روی زمین اتاق خوابش نشسته بود و آلت کسی که حتی از پسر اول هم کمتر راجع بهش میدونست رو میلیسید و ساک میزد. اونم با فاصله ی کمتر از یک متر!

ماجرا بیش از حد عجیب و طلسم کننده بود. باعث میشد قلبش به طرز غیر قابل تحملی بلند بکوبه و گرما توی جاهای حساسی جمع بشه.

چرا بکهیون از همچین کاری خوشش میومد؟

چطور میشد مردی از داشتن یه دیک توی دهنش خوشش بیاد؟ اونم انقدر زیاد!

شاید همش نمایش و مهارت بازیگریش بود؟!

کای به سرعت فکر همچین چیزی رو از ذهنش بیرون کرد. هیچکس نمیتونست انقدر خوب همچین صحنه ای رو بازی کنه.

لبهای کای از هم فاصله گرفتن و دهنش کمی باز موند وقتی دوباره بکیهون رو در حال قرار دادن اون آلت بزرگ توی دهنش دید. ناله ی آرومی از دهن پسر ریزه میزه فرار کرد،انگار داشت به اندازه ی دوست پسرش لذت میبرد.

کای نمیتونست جلوی خودشو از فکر کردن به اینکه ممکن بود چه حسی داشته باشه بگیره. حس داشتن اون دیک بزرگ و سخت بین لبهای خودش.

چه مزه ای میتونست داشته باشه؟

چه بویی داشت؟

ناگهان ذهنش شروع به تصور کرد.

اگه کسی که روی زمین نشسته بود بکهیون نبود، بلکه خودش بود،برهنه، در حال لذت بردن از آلت یه مرد دیگه توی دهنش، احساس رضایت داشتن از لذت دادن به اون پسر.

وقتی از گوشه ی چشمش چرخش سر سهون رو دید،خلسه ای که توش گیر افتاده بود درهم شکست و با احساس گناه به بالا نگاه کرد.

چشمهای سهون خمار و دهنش کمی باز بود. مثل یه خدای یونانی صاف ایستاده بود و تراشخوردگی های بدنش پرفکت بودن.

جوری که بهش خیره شده بود مشتاقانه،قوی و با اعتماد به نفس به نظر میومد. انگار میدونست کای به چه چیزی فکر میکرد. انگار مطمئن بود کای از خداشه جای بکهیون باشه.

صورتش سرخ شد و گرمای ناخوشایندی به سمت گونه هاش، و یه جای دیگه حجوم برد.

بیشتر از هر چیز دیگه ای ،کای میخواست توضیح بده شرایط اونطور که به نظر میومد نبود.