سومین ماهی که گرفته بودم رو از قلاب جدا کردم و توی سطل انداختم. برایسی که تا اون موقع چیزی عایدش نشده بود چپ چپ نگاهم کرد و با جابجا کردن سطلِ خالیِ کنارش روی تکه سنگی که نشسته بود جابجا شد.
" قبل از اینکه بیایم تمرین کردی؟! "
لبخند محوی زدم و دوباره قلاب رو توی آب انداختم.
" قبل از اینکه با خانوادم بیایم سئول ، ججو زندگی میکردیم. "ابرویی بالا انداخت و چندبار سرشو به نشونه ی فهمیدن تکون داد. صدای جیرجیرک ها ، چرخش باد لابه لای درخت ها و همین طور ملودی زیبای حرکات آبِ رودخانه آرامش بخش بود اما حتی ذره ای از استرسم رو کم نمیکرد. گره ی انگشتام رو دور قسمت پلاستیکی قلاب محکم تر کردم تا جلوی لرزششون رو بگیرم و درحالی که دیگه نمیتونستم بیشتر از این جلوی وجهه ی کنجکاو درونم رو بگیرم ، لب باز کردم.
" میخواین برای اخراج کردنم مقدمه چینی کنین؟ "
برایس نفس عمیقی کشید و به نقطه ی نامعلومی خیره شد. اما مگه خودش نگفته بود قراره حرف بزنیم؟ پس چرا حس میکردم از بودن من تو این مکان اذیت میشه؟ قبل از اینکه بلند بشم و راهمو به سمت کلبه کج کنم ، بالاخره لباشو از هم فاصله داد." همش با خودم میگم زندگی جریان داره. روزها و ماه ها میگذرن و من باید خودمو باهاش وفق بدم؛ اما نمیتونم گذشته رو رها کنم. "
قلاب رو به کناری انداخت و دستاشو تکیه گاه بدنش کرد.
" یه احساسی مدام بهم یادآوری میکنه اگه بخوام با کسی رابطه ای رو شروع کنم ، دارم بهش خیانت میکنم. با اینکه دیگه تو این دنیا و کنارم نیست ، اما فراموش کردنش غیرممکنه "اون نگاهش به آسمون آبیِ بالای سرش بود و من به نیم رخ جذاب و ابروهای مشکیش که بخاطر تابش نور خورشید بهم گره خورده بودن.
" این حقیقته که تو منو یاد اون میندازی. هرچقدر خواستم انکارش کنم ، اما تو روز به روز بیشتر شبیهش میشدی و منم که بعد از این همه سال انگار بالاخره پیداش کرده باشم ، خودخواهانه نمیخواستم حتی این تصور رو از دست بدم "
چرا سایه ی شخص دیگه ای بودن اینقدر درد داشت؟ لبامو گزیدم و تلاش کردم سوزشی که تو قفسه ی سینه م حس میشد رو نادیده بگیرم.
" اون .. همسرتون... زن زیبایی بود؟ "
لبخند کمرنگی که روی صورتش نشست بی دلیل حسادت منو برانگیخته کرد.سرمو پایین انداختم و به لغزش نخ قلاب ماهیگیری اهمیت ندادم.
" بهترین و قشنگ ترین اتفاقِ زندگیم بود "سرشو کج کرد و میتونستم حس کنم اینبار مسیر نگاهش به من ختم میشه.
" میتونی درکم کنی؟ که هرگز نمیتونم فراموشش کنم؟ میتونی باهاش کنار بیای؟ "توده ی دردی که تو قلبم جمع شده بود خودشو به گلوم رسونده و راه تنفسم رو بسته بود. اون نمیدونست من قبلا تصمیمم رو با دونستن همه ی اینها گرفته بودم.
فقط به تکون دادن سرم بسنده کردم و لبامو همون طور که بهم میفشردم به لبخند تصنعی باز کردم. تصویر اولین روزی که با برایس به این منطقه اومدیم جلوی چشمام بود و پررنگ تر از اون ، نقشِ سنگ سفیدی تو ناخوداگاه ذهنم به وجود اومده بود که باعث شد بخوام دلیل خوابِ ابدیِ جسم بی جون دختر که مرد کنارم عاشقانه دوستش داشت رو بدونم.
ESTÁS LEYENDO
𖥸🥀 Brice & Bert 🥀𖥸
Romance- هیون وو نمیدونه پارک برایس کیه. اون کوچیکترین شناختی از خواننده ی مشهور و کراشِ اکثر دخترای کشورش نداره. اما تنها چیزی که ازش میدونه اینه که چشم های مرموزش رو هرشب تو خواب میبینه که به طرف سیاهی هلش میدن. درواقع، اون کوهِ غرور تنها شانس برای پیدا...