E17

93 21 0
                                    

با صدای بسته شدن قفل دست بندی که به دستاش بسته شده بودن کاملا فهمید این واقعیه ... واقعا دستیگرش کردن
-: شما میتونید وکیل بگیرید و چیزی نگید آقای جانگ ! با این حال به جرم تولید و پخش مواد مخدر بازداشت هستید
جه هیون اهمیتی به حرفای اون افسر نداد و پرسید : اون صدای شلیک؟
-: همکار ترسویی داشتید ، ولی خوشبختانه نتونست در بره
جه هیون : چیکارش کردین؟
-: یه تیر کوچیک به پاش بود چیزی نیست
همون لحظه از کنار خوابگاه زیر دستاش گذاشتن و جه هیون با دیدن تک تک اونایی که اینهمه مدت پیشش کار میکردن و حالا تک تک با دستای دست بند زده شده داشتن سمت ماشینای پلیس میرفتن حس کرد این دیگه اخرشه ، اخر همه چیز . دیگه امیدی به هیچ چیزی نداشت !
***
یونگهی ماشینو پارک کرد و با ته یونگ پیاده شدن و کمی تو پیاده رو جلو رفتن که یونگهی با دستش مانع اومدن ته یونگ شد
ته یونگ : چیشده؟
یونگهی با قیافه ی وحشت زده برگشت سمت ته یونگ و دوتا دستشو روی شونه هاش گذاشت : خوب گوش کن ببین چی میگم ته یونگ ... تو رانندگی بلدی ؟
ته یونگ سرشو به نشونه ی منفی تکون داد
یونگهی سعی کرد اروم باشه .. ادامه داد : مهم نیست ، فقط نباید بیای منطقه ی جانگ ! هیچ وقت
ته یونگ با قیافه ی متعجب بهش نگاه کرد ، اصلا نمیفهمید منظور یونگهی چیه
یونگهی : ماشین .. پلیسا اونجاست!! احتمالا لو رفتیم
چشمای ته یونگ از تعجب گرد شد و با صدایی وحشت زده ، آروم گفت : لو ... رفتیم؟
یونگهی سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد : من نمیتونم فرار کنم ته یونگ ... من کسیم که موادارو میساخته
یونگهی میتونست لرزش چونه اشو بخاطر بغض حس کنه ولی سعی کرد اروم باشه
-: تو نیا ... هیچ وقت نیا .. برو یه جای دیگه ! هرجایی ... ته یونگ نمیخوام توام گیر بیوفتی ! واقعا حقت نیست .
ته یونگ اشک تو چشماش جمع شده بود ، باید چیکار میکرد ... اون کسیو نداشت ... جاییو نداشت ... پولی نداشت !
ته یونگ : ولی من هیچ جاییو ندارم!
یونگهی سعی کرد بغضشو قورت بده و جدی باشه تا ته یونگو متقاعد کنه : ته یونگ باور کن این اصلا خوب نیست که تو ۱۷ سالگی به جرم پخش مواد بیوفتی زندان ! همین الان برو .. به فکر ما و منطقه ی جانگ نباش ... برو پی زندگیت
ته یونگ : ولی ...
یونگهی با صدای لرزون گفت : خواهش میکنم ته یونگ .. برو
و دستشو پشت ته یونگ گذاشت و سعی کرد اروم هلش بده
یونگهی : برووو ! بروو
و نتونست جلوی خودشو بگیره و زد زیر گریه
ته یونگ : ممنون .. خیلی بهم کمک کردی
یونگهی لبخند تلخی زد : خوشحالم برات ..
ته یونگ پلک زد و اشکاش پایین ریختن
یونگهی : برو ! الان .. خداحافظ
ته یونگ زیر لب خداحافظی گفت و رفت
دویید ... به مقصدی که معلوم نبود،  فقط از اون محل دور شد !
***
ته ایل از پشت شیشه به جه هیونی که تو اتاق بازجویی نشسته بود و به میز رو به روش خیره بود ، نگاه کرد.
ته ایل : باورم نمیشه جانگ جه هیون اینجاست ... مارک رفته سراغ کیم ؟
-: بله قربان ، ولی خبر خاصی نشده ...
ته ایل : به افرادی که اطراف خونه یونگ سنگ هستن اطلاع بدید وارد عمل بشن ، کیم دیگه مهره ی سوختس .
در اتاق باز شد و مارک اومد داخل
در حالی که نفس نفس میزد سریعا گفت : کیم ... داره پسرشو... میفرسته.. آمریکا !
ته ایل با تعجب بهش نگاه کرد : چی ؟؟؟
مارک : فکر کنم دارن فرار میکنن
ته ایل : حکم ممنوع خروجشونو میخوایم ! الااان!
-: ولی قربان دلیلی وجود نداره!
ته ایل داد زد :  رئیس بزرگترین باند قاچاق و مواد مخدر کشور داره فرار میکنه اونوقت دلیلی نداره!!؟
***
ته یونگ دقیقا نمیدونست چندتا خیابونو رد کرده و الان کجاست
از بس دوییده بود نفس نفس میزد
سمت ایستگاه اتوبوس رفت و روی صندلیش نشست
رسما یک پسر بچه ی یتیم بی خانمان بود. ترجیح میداد بره زندان تا اینکه اینجوری بدون هدف و مقصدی دور خودش بگرده. یه حس عجیبی داشت ، میخواست بدونه جهیون کجاست ... چیکارشون میکنن ... شاید همه فکر میکردن جهیون کثیف ترین آدم باشه ، ولی ته یونگ اصلا نمیتونست همچین تصوری راجع بهش داشته باشه . مخصوصا وقتی داستان زندگیشو میدونست .
———
ته ایل پوفی گفت و به صندلیش تکیه داد ، به چهره ی جهیون که بدون هیچ حسی به میز بینشون خیره بود ، نگاه کرد .
ته ایل : باشه آقای جانگ میتونید تا وقتی وکیلتون بیاد حرف نزنید ، ولی واقعا دیگه چه کاری از دست وکیلتون بر میاد ؟
جه هیون بازم چیزی نگفت و تغییری در حالت چهره اش ایجاد نشد .
ته ایل اگر میتونست ، میخواست همون لحظه خفه اش کنه.
از جاش پا شد : پروندتون فردا صبح میره دادسرا ، منتظر وکیلتون میمونیم .
جه هیون بازم چیزی نگفت .
ته ایل از اتاق باز جویی بیرون رفت
مارک : چه مرگشه این؟ یه کلمه هم حرف نزد!!!
ته ایل : نمیدونم کدوم احمقی به این مردم یاد داده حق دارن سکوت کنن !
مارک : خودشم میدونه که همه چی تموم شدست واسش ولی بازم مقاومت میکنه .
ته ایل : اون دوتا چیزی نگفتن ؟
مارک : نه اون پسره که به بهونه ی پاش بحثو میپیچونه ، دختره هم گفته منتظر وکیلش میمونه .
ته ایل : و زیردستاش ؟
مارک : هفت نفرن ، سه تاشون کره ای نیستن و حتی ویزا هم ندارن ، ۴ تای دیگه هم از نوجوونی فراری بودن ، اتفاقا خانواده هاشونم خیلی دنبالشون گشتن این چند وقت .
ته ایل : خانواده هاشونو احضار کن ، همینقدر بودن همشون؟
مارک : آره ، وقتی رفتیم سراغشون همه بودن اونجا !
ته ایل : اون پسر بچه هم بود؟
مارک ابرویی بالا داد و کمی فکر کرد : نه ، کوچیک ترینشون بیست وسه سالشه .
مارک : اخراجش کرده یعنی ؟ بعد از اون اتفاق خونه ی یونگ سنگ؟
مارک : اطلاعاتشو پیدا میکنم .
ته ایل دستشو روی شونه ی مارک گذاشت : خوب کار میکنی مارک، واقعا دیگه پلیس شدی !
***
ته یونگ نفس عمیقی کشید و زنگ درو با انگشتش فشرد. بعد از چند لحظه صدایی شنید
-: بله ؟
ته یونگ سرشو بالا اورد و به دوربین نگاه کرد ، چند لحظه مکث کرد و گفت : لی ... ته یونگ !
همون لحظه صدای باز شدن در اومد و در ورودی کمی عقب رفت و باز شد
ته یونگ مردد بود که بره داخل یا نه ، ولی اینجا تنها جایی بود که داشت
درو به جلو هل داد و داخل شد .
با دیدن مسئول پرورشگاه که براش حکم مادر داشت ، اشک تو چشماش جمع شد .
ته یونگ با قدم های آهسته سمتش رفت
زن با ذوق نزدیکش شد و اونو محکم بغل کرد
-: لی ته یونگِ نامرد !!! چطور تونستی مامانتو تنها بزاری بری اینهمه وقت !؟؟
ته یونگ با شنیدن صداش ناخوداگاه اشکاش روی‌ گونش چکیدن و زد زیر گریه .
مسئول پرورشگاه ته یونگو از بغلش بیرون اورد و به چهره اش نگاه کرد که مظلومانه گریه میگرد
با دستش اشکای ته یونگو پاک کرد و بهش لبخند زد ، خودشم بغض کرده بود ولی سعی کرد اروم باشه
-: چرا گریه میکنی پسرم ؟؟ مگه از دیدن من خوشحال نیستی ؟؟
ته یونگ چند لحظه مکث کرد و گفت : مامان از خوشحالی گریم میگیره !!
و مسئول پرورشگاهو بغل کرد و با صدای بلند گریه کرد .
***
جه هیون به وکیلش که داشت به پرونده نگاهی میکرد ، زل زده بود .
بعد از چند لحظه وکیلش سرشو بالا اورد و بهش نگاه کرد : آقای جانگ ، اونا تمام مدارک مورد نیازو میتونن تو دادگاه علیه اتون ارائه بدن ، ولی میدونید چی جاش تو این پرونده کمه که میتونه حسابی بهتون کمک کنه؟
جه هیون : چی؟؟
وکیلش عینکشو دراورد و روی میز گذاشت و گفت : اینجا از منطقه ی جانگ به عنوان یه باند تولید و پخش مواد مخدری یاد شده که خودش به تنهایی فعالیت میکنه ، ولی میدونیم که اینطور نیست .
جه هیون ابرویی بالا داد : منظورت چیه ؟
-: شما رسما بازداشت شدید و تا جلسه ی اخر دادگاهتون هم قراره تو زندان مرکزی بمونید ، پس دیگه چیزی برای از دست دادن وجود نداره . در نتیجه اسمی از رئیس نیاوردن اشتباهه محضه.
جه هیون با تعجب بهش نگاه کرد : داری میگی همه ی واقعیتارو باید بهشون بگم ؟
وکیلش سریعا گفت : معلومه که نباید همه چیزو بگید ، فقط باید بگید برای رئیس کار میکردید تا تمرکز پرونده به اون سمت بره و ما بتونیم بیشتر برای خودمون وقت بخریم .
جه هیون : مهم نیست .. هرچی که هستو میگم بهشون ! فقط بگو تا کی قراره بمونم اونجا؟
-: نمیتونم بهتون تایم دقیقی بدم آقای جانگ ، همه چی بستگی به این داره تا چه حد میتونیم براتون تخفیف بگیریم ، شما الان حداقلش ده ها سال زندان مجازاتتونه و البته مجازات نقدی هم هست .
جه هیون سرشو بین دستاش گرفت و پوفی گفت
-: همه ی بچه هارو گرفتن؟
و درست همون لحظه بود که جه هیون ته یونگو به یاد اورد ، اون بستری بود ! و الان هیچ ایده ای نداشت کجا میتونست باشه
جه هیون سریعا گفت : نه !!! اخرین کسی که استخدام کردم خبری ازش نیست !!! اون تو بیمارستان بستری بوده ...
-: میشه بهش اطمینان کرد اگر دستگیر بشه؟
جه هیون : یعنی چی؟
-: یعنی میتونه مثل بقیه زیر دستاتون طرف شما باشه ..
جه هیون : اون بچس .. اون هیچی نمیدونه!!! هیچی !!
-: میگید اخراجش کردید ، هیچ اطلاعات دقیقی هم ازش ندید. احتمالا سنشو میدونن ولی خب درمورد ظاهرش و اسمش ، هیچی نگید !
***
ته یونگ تو اتاق مدیریت پرورشگاه نشسته بود ، خانمی که براش حکم مادرو داشت رفته بود واسش غذاش بیاره و ته یونگ تنها بود.
به اطرافش نگاهی کرد ، هنوز همه چیز مثل قبل بود ...
ده دقیقه ای میشد که خانم جانگ رفته بود ، ته یونگ حوصلش سر رفته بود ، کنترل تلویزیون رو برداشت و روشنش کرد
ساعت ۹ شب بود و اخبار !
با شنیدن صدای قطره های بارون که به پنجره میخوردن متوجه شد بارون گرفته. لبخند تلخی زد ، چه زود همه چیز عوض شده بود .
به تلویزیون نگاه کرد و با دیدن تصویر اشنایی که نشون میداد صدارو کمی بلند تر کرد.
خبرنگار جلو میرفت و دوربین ازش فیلم‌میگرفت
-: و اینجا اشپزخونه بوده ، تمامی مواد مخدرو‌خودشون تولید میکردن !! باورش سخته نه؟ وسط شهر ، همچین خونه ای و فضای سبزی !!
ته یونگ حس کرد کل بدنش یخ زده ، باورش‌نمیشد حالا دیگه جایی که توش زندگی میکرد شده خبر دسته اول کشور !
تصویر گذارش قطع شد و اخبارگو‌ ادامه داد : اداره ی آگاهی منطقه ی چونگدام مسئولیت این پرونده رو به عهده گرفته ، فردا صبح پرونده ی باند تولید و پخش مواد مخدر منطقه ی جانگ به دادسرا میره ، باید منتظر موند و دید افرادی که این بلای خانمان سوز رو به زندگی مردم وارد کردن چه مجازاتی در انتظارشونه.
ته یونگ سریعا تلویزیونو خاموش کرد . این درست نبود ، جه هیون ، جانی ، یونگهی و همه ی کسایی که باهاشون تو اون خوابگاه زندگی میکرد ، هیچکدومشون آدمای بدی نبودن ، اونا فقط به این شغل نیاز داشتن !!
ولی چیزی که الان تمام مردم باور داشتن اصلا این نبود ، تحمل اینهمه افکار بدو راجع به اونا نداشت ! هیچ وقت هیچکدومشون کسیو مجبور به خرید مواد نکردن ، اونا فقط‌ کارشون این بود !! اونم به اجبار یه نفر دیگه .
برای ته یونگ این سخت ترین چیز بود که ببینه جهیون رو اینجوری گناهکار جلوه میدن در صورتی که هیچی از زندگیش نمیدونن
***
در اتاق باز شد و خانم جانگ با لبخندی که همیشه روی لبش بود ، وارد شد.
ظرف های غذارو روی میز جلوی ته یونگ چید
و رو به روش نشست : خوب غذا بخور ، خیلی لاغر شدی پسرم !!
ته یونگ اروم تعظیم کرد : ممنون بابت غذا !
خانم جانگ با لبخند بهش نگاه میکرد که چطور مثل یه بچه ی کوچولو با ذوق غذا میخوره .
نمیدونست چجوری باید به ته یونگ میگفت که وقتی نبود چه اتفاقایی افتاده ... نمیدونست ته یونگ خوشحال میشه یا ناراحت ! ولی باید تا دیر نشده همه چیزو بهش میگفت
***
ته ایل پرونده رو روی میز انداخت
مارک : چیشد؟
ته ایل : میدونستم اون رئیس کیم درگیر این ماجراست.
مارک : اعتراف‌ کرد؟؟
ته ایل روی مبل نشست و بهش پشت داد : آره ، ادرس و این چیزاشم داده ... مثل اینکه مرکز اصلی رئیس کیم !
مارک : حالا حکم جلبش چی میشه ؟
ته ایل : گفتم اوکیش کنن ، پسرش چی شد؟
مارک پوفی گفت : دیر رسیدیم! احتمالا الان امریکاست!
ته ایل : هنوز اونقدر مدرک نداریم که بخوایم از طرق اینترپل پیگیری کنیم، ولی جانگ جهیون میگفت پسرشم قاطی ماجراست
***
خانم جانگ بالشت و پتوی نو روی تخت گذاشت و گفت : اگر میدونستم میای برات همه چیو اماده میکردم
ته یونگ لبخند زد : این حرفو نزن مامان ! همینشم برای من عالیه
خانم جانگ اروم ته یونگو بغل کرد : انقدر خوشحالم که اومدی حتی نمیتونم توصیف کنم ! فعلا خسته ای بگیر بخواب فردا کلی حرف میزنیم
ته یونگ : مرسی ! که گذاشتی برگردم
خانم جانگ : اینجا خونه ی توعه ته یونگ ، همیشه!
***

JUNG Zone / منطقه‌ی جانگ Where stories live. Discover now