E03

125 37 0
                                    

سیگاری که تقریبا تموم شده بود رو زیر پاش له کرد و به صندلیه درب و داغونه تو راه روی متصل به محل تولید اکثریت موادا ، تکیه داد .
با باز شدن در و بیرون اومدن یونگهی در حالی که ماسک روی صورتشو بر میداشت ، از جاش بلند شد و سمتش رفت
-: باید حرف بزنیم .
یونگهی وانمود کرد ندیدتش و راهشو کج کرد و خواست که از راه رو به محوطه بره ولی بازم جلوشو گرفت
-: من همه چیو میدونم !
یونگهی با چشمای گرد بهش خیره شد : کی ... بهت گفته ؟
-: کی میدونست ؟
یونگهی زیر لب و با حرص گفت : لعنت بهت جهیون !
-: چند وقته ؟
یونگهی : واقعا چه ربطی بهت داره ؟ تو چیکاره ی منی هان ؟
-: مزخرف نگو ، من پدرشم !
یونگهی زد زیر خنده ، خنده ای از شدت عصبانیت و حرص
یونگهی : واقعا جانی ، واقعا از نظر عقلی سالمی ؟ چطور میتونی اینقدر راحت تو چشمام زل بزنی و با افتخار بگی پدرشی ؟ در صورتی که تویی که پدرشی بعد از عشق و حالت باهام عین یه اشغال پرتم کردی دور ؟ اره ؟ اینجوری پدرشی ؟ اگر تو پدرشی که ترجیح میدم هیچ وقت نباشی !!!! الانم از سر راهم گمشو اونور نمیخوام دیگه هیچ وقت ریخت نحصتو ببینم .
جانی کاملا جلوش ایستاد : من تورو عین یه اشغال پرت کردم دور ؟ من !؟؟؟؟ جالبه یونگهی ، اینارو از کجات درمیاری ؟ اونی که میخواست کات کنیم من بودم یا تو ؟
یونگهی : واو جالبه ، یعنی هرکی گفته کات کنیم همونم مقصره ؟
جانی : منظورم این نیس..
یونگهی بلافاصله و با عصبانیت گفت : چرا دقیقا همینه ! ولی سو یونگهو تو همون ادم پستی هستی که در عین بودن با من با هر دختری که تو هر گور به گور شده ای میدیدی میخوابیدی ، و اره جالبه که از کجا فهمیدم یا نه ؟ .. متاسفانه که اونقدر دوستت داشتم که حواسم همیشه بهت بود !!! که ای کاش نبود و نمیدیدم چجوری داری گند میزنی بهم .. ازت متنفرم !
و محکم زدتش کنار و از اونجا دور شد .
***
جه هیون : خب میتونی بری !
ته یونگ اروم ازجاش بلند شد و تعظیم کرد : خداحاف..
که با باز شدن در و ورود دختری که با چشمای خیس از اشک و ریمل ریخته شده زیر چشمش ، خداحافظی ته یونگ نیمه کاره موند .
جهیون : یونگهی !!! خوبی ؟
یونگهی نگاهی به ته یونگ انداخت و جه هیون رد نگاهشو که دنبال کرد بلافاصله رو به تیونگ گفت : برو دیگه !
ته یونگ سریعا تعظیم کرد و از دفتر جه هیون خارج شد
جه هیون پشت سرش رفت و درو بست ، ولی ته یونگ حس کنجکاوی عجیبی داشت که مجبورش میکرد اون پشت بایسته و مکالماته اون دونفرو گوش بده !
جه هیون به یونگهی کمک کرد که روی مبل بشینه و خودشم کنارش نشست
جه هیون : چی شده ؟
یونگهی با هق هق گفت : جهیون ، خواهش میکنم بزار برم از این خراب شده .. من دیگه نمیتونم... واقعا نمیتونم جانیو هر روز ببینم ! شده اینه ی دق ام !
جه هیون : من .. من واقعا نمیخوام اینجوری اذیت شی ...
یونگهی : میدونم .. قصدت این نیست ، توام سختیه کارخودتو داری .. میدونم اگر نباشم اینجا کارت میخوابه .. من همه ی اینارو میدونم ولی نمیتونم جایی باشم که جانی هم هست ..
جه هیون : میخوای با رئیس هماهنگ کنم واحد تولیدو از پخش جدا کنیم ؟... اینجوری میتونی ازش جدا بمونی ..
یونگهی : ممکنه ؟ .. رئیس اخه .. فکر نمیکنم همچین کاری برامون بکنه
جه هیون نفس عمیقی کشید : فقط کافیه از طریق پسرش .. جونگوو! وارد قضیه شیم .
یونگهی : میترسم برامون دردسر شه !
جه هیون : چیزی نیست ، اون خودش میدونه علاقه ای بهش ندارم ولی بازم حاضره هرکاری بکنه برام تا یه شبم پیشم سر کنه ...
یونگهی : ببخشید
جه هیون : نه ! تو منو باید ببخشی .. یجورایی وجود من بود که شما دوتارو باهم اشنا کرد ، از اولش گندی بود که من زدم
ته یونگ با بهت از دفتر جه هیون دور شد و سمت خوابگاهشون رفت ، هنوز حرفای جه هیون تو گوشش اکو میشد ، پسر رئیس ، جونگوو ، علاقه و ... یه شب پیشش بمونه !
و حالا ترسش از جه هیون هزار برابر شده بود ، تا الان جه هیون براش یه رئیس ترسناک بود ولی الان یه رئیس ترسناکی بود که گرایشش سمت پسرها بود و ته یونگ تو تفکراتش حس میکرد همچین مردی میتونه به هرکسی دست درازی کنه ! ...
***
وین : جونگوو بخدا اون امکان نداره حتی استوریتو هم ببینه ! چرا به خودت زحمت الکی میدی ؟
جونگوو: حداقل بعدا پشیمون نیستم که چرا کارایی که میتونستم بکنمو‌، نکردم .
وین پوفی گفت و به تلویزیون خیره شد : تو دیوونه ای بخدا !
جونگوو عکس مورد نظرشو گرفت و استوری کرد :

 وین پوفی گفت و به تلویزیون خیره شد : تو دیوونه ای بخدا ! جونگوو عکس مورد نظرشو گرفت و استوری کرد :

Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.

جونگوو : هی وین ، ببینش استوریمو .
وین گوشیشو از روی میز برداشت و استوری جونگوو رو دید
وین : این چیههه احمق ! داری آبروی خودتو میبری فقط واسه اینکه اون ببینه ؟
جونگوو: تو هیچی از عشق نمیفهمی وین ! اه
وین : اره نکه تو میفهمی . این کجاش عشقه ؟ تو که فقط میخوای باهاش بخوابی .
جونگوو : وقتی یکیو دوس داری مسلما خوابیدن باهاشم دوست دا...
ادامه ی حرفش با ویبره رفتن گوشیش نیمه کاره موند
" " jjhyunnn14 replied to your story: baby boy !
جونگوو تقریبا جیغ کشید که وین برگشت سمتش .
وین : چه مرگتههه ؟
جونگوو : جهیون استوریمو ریپلاییی کردههه !!! واییی
وین : چی زر زده حالا ؟
جونگوو : بهم گفته بیبی بوی !! میفهمییی ؟
و گوشیشو تو اغوشش گرفت و ادای غش و ضعف رفتن دراورد
وین اروم با کف دستش به پیشونیش زد : گناه من چی بود که دوست دیوونه ای مثل تو دارم !
***
تیونگ پتو رو ، روی خودش بالا تر کشید و به سقف سفید رنگ اتاق خیره شد . به روزی که گذشت فکر میکرد ، به کاری کرده بود و کارای شبیه به اون که باید در اینده انجام میداد . هنوزم نمیدونست تصمیمش درست بود که وارد این کار شده یا نه ، ولی از هرکی که میپرسید میگفتن همه ی زیر دستای قدیمی جانگ الان واسه خودشون کسی شدن و پولشون از پارو بالا میاره ، پس میتونست امیدوار باشه یه روزم وضع مالی خودشم خوب شه . در واقع تیونگ وقتی از پرورشگاه بیرون اومد دیگه هیچ سرپناهی نداشت و بعضی اوقات به خودش میگفت ای کاش همونجا میموند ! ولی هیچ وقت نمیتونست رفتار بد کارکنای اونجا رو دوباره تحمل کنه ، یه مشت ادم خوشبخت که برای گرفتن حقوق ماهانه میومدن اونجا کار میکردن و مثل حیوونا با بچه ها رفتار میکردن !
روی تخت غلتی زد و نگاهشو از پنجره به بیرون دوخت ، تاریک بود ، معلوم بود باد میزنه چون درختای تو محوطه یکمی تکون میخوردن .
به بیرون خیره بود که با دیدن رد شدن یه نفر ، توجه اش به اون جلب شد ، یکمی دقیق تر که شد متوجه شد اون فرد ، رئیس جانگه !
ساعت تقریبا ۱۰ و نیم بود و نمیدونست دقیقا الان رئیس جانگ داره کجا میره و اصلا چرا تا الان اینجا مونده ، طبق گفته های بقیه رئیسشون تو بهترین منطقه ی سئول خونه داره ! ولی میگفتن اکثر اوقات اینجا میمونه ... حرفای زیادی درمورد رئیس جانگ بود ، خیلیا میگفتن اون حتی ازدواج کرده و زن و بچه داره ، بعضی ها هم میگفتن شایعه ی گی بودنش حقیقت داره و واقعا پسر رئیس اصلی عاشقشه ! و شایعه ای که از همه رایج تر بود ، این بود که اکثرا میگفتن پدر و مادر جه هیون توسط رئیس اصلی ، یعنی پدر جونگوو کشته شدن .
تیونگ بعضی اوقات که به وضعیت زندگی جه هیون با در نظر گرفتن تک تک این شایعه ها فکر میکرد ، واقعا دلش برای جه هیون میسوخت ، میتونست حتی از روی چهره اش بفهمه که چقدر زندگی سختی رو گذرونده .

JUNG Zone / منطقه‌ی جانگ Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora