PART 6

3.3K 556 34
                                    


این پارت اهنگ داره و اهنگش بسی توصیه میشه

toygar isikli_hayat gibi

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
جانگکوک جلوی در امارت تهیونگ بود و حس های عجیبی داشت و میدونست این مال چیه.متاسفانه رات های الفا ها یه جوری بود که کنترلو ازشون میگرفت.پس باید برمیگشت نه؟اره ممکن بود صدمه ای به تهیونگ برسونه.
همین که برگشت بره یه بادیگارد لعنتی اونو صدا زد:اقای جئون؟بفرمایید تو.
کوک خودش و بادیگاردو جدواباد بادیگاردو با هم به فحش بست و بعد سلام کردو وارد شد.فرموناش شروع به پخش شدن میکردن و رسما کنترولو از کوک میگرفتن.
نزدیکای در تهیونگ میشد که صدای زنگ مبایلش بلند شد.اونا بودن.
-بله؟
+جئون؟
-شمایید رئیس؟بفرمایید.
+گفته بودی اون کیم پیر مدارکو اتاق خودش نگه میداره؟
-درسته.
+خیل خوب وظیفتو خوب انجام دادی جئون.۲ تا بلیط واسه خودتو زنت تو دور ترین نقطه ی دنیا که بهترین پزشکارو داره رو‌ اماده کردم واسط.یه خونه هم گرفتم اونجا رسیدنی ادرسو میفرستم واسط.پول بیمارستانم که به عهده ی منه.دیگه چی میخوای؟میتونی محو شی.
-چ..چشم..رییس...خیلی ممنون.
و بعد قطع کرد.
تموم شده بود.
این جاسوس بازی ها این تعقیب کردنا این نقش بازی کردنا همشون تموم شده بود.الان میتونست بره.ازاده...
ولی چرا دلش نمیخواست؟چرا احساس میکرد دوباره عذاب وجدان میگیره؟هوسوک چی میشد؟هیونگش؟یونگیو جیمین چی؟به اوتا عادت کرده بود اونت دوستاش بودن.تهیونگ چی؟اون...
تو همین فکر ها بود که در یهویی باز شد و تهیونگی که روی ویلچرش بود ظاهر شد.
فاک.بوی فرمون های اونم کل فضا رو پیچیده بود اونم تو هیت بود.
ته:کو...ک؟
ک:تو هیتی؟
تهیونگ سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت. بوی فرمون ها شدت گرفته بود کوک رسما داشت دیوونه میشد.کنترل مغزش از کار افتاده بود پس فقط چیزی که نیاز داشتو کرد.جلوی تهیونگ زانو زد و گفت:من جفتتم باشه؟بهم اعتماد کن‌.خودتو به من بسپار.
تهیونگ چشماشو به چشمای جانگکوک دوخت.اونم واقعا به این نیاز داشت ولی ایا جانگکوک قرار بود لذت ببره؟اون نمیتونست ناله کنه تا با صداش الفاشو ارضا کنه.اون پا نداشت که دستورات الفاشو اجرا کنه.اون قرار بود اذیت بشه ولی مگه تهیونگ به همه ی اینا فکر نکرده بود.کرده بود و با این حال قبول کرده بود.

با سر تایید کرد و کوک بلند شد و ویلچرشو داخل اتاق هدایت کرد.تهیونگِ سبک رو بغل کرد و روی تخت انداخت.داشت دیوونه میشد و واقعا الان به سکس نیاز داشت.

---------------------------------------------------------------
کوک به تهیونگ لخت که بعد از ۴ راند خسته تو بغلش خوابیده بود نگاه کرد.
سرشو گذاشته بودرو سینش و اروم نفس میگشید.
کوک به سکسشون فکر کرد.چه قدر کیوت عرق میکرد و به کمرش چنگ مینداخت.الان باید ولش میکرد؟مگه اون قول نداده بود؟این معصومیتو ول میکرد کجا میرفت؟
به پیام جدید گوشیش زل زد...
وقت رفتن بود.
وقتش بود.پیشونی تهیونگو بوسید و بعد رفت...
---------------------------------------------------------------
۲ ماه بعد

𝐃𝐈𝐒𝐀𝐁𝐋𝐄𝐃(𝐬𝐡𝐨𝐫𝐭 𝐬𝐭𝐨𝐫𝐲)(editing)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن