3.

233 71 14
                                    

هنوز کارش کامل تموم نشده بود که در لعنتی دستشویی خود به خود قفل شد و گیر افتاد!
تو کمتر از یک ثانیه کل خاطرات گذشته اش از جلوی چشمش رد و تو صدم ثانیه صدای گریه اش بلند شد!

با باز شدن در خودش رو به بیرون‌ پرت کرد و با سرعت نور از اون محیط بسته ی بوگندو خارج شد.
به محض دیدن نور راهرو روی زانوهاش فرود اومد و نفس عمیق کشید.

به پهنای صورت اشک ریخته بود و چشمهای درشتش مثل کاسه ای از خون قرمز بودن!

با صدای برخورد زانوهاش با کاشی ، یونگی که مثل یک‌ مترسک خشکش زده بود از جاش تکون خورد و به بیرون از دستشویی رفت!

میخواست مطمئن بشه روح ندیده و واقعا یک پسر ریزه میزه از اونجا بیرون دوییده!

کنار جونگ‌کوکی که روی زانوهاش افتاده بود و هنوز داشت‌ گریه میکرد ، نشست !

- ه...هی تو...خو...خوبی؟

برای کوکی اهمیتی نداشت که اون‌پسر کیه و یا حتی میشناستش یا نه!
اون لحظه فقط به آرامش نیاز داشت پس خودش رو تو آغوش پسر کنارش انداخت و بلند هق هق کرد!

- من...من فکر کردم بازم...بازم قراره‌...قراره اون تو‌گیر بیوفتم...فکر کردم بازم...

گریه بهش مهلت کامل کردن جمله اش رو نداد!
سرش رو توی سینه ی پسر قایم کرد و یونیفورمش رو توی مشتش فشرد.

با تعجب به پسرک مو مشکی تو بغلش خیره شده بود!

اون بچه از گیر افتادن توی دستشویی اونطوری ترسیده بود و هق هق میکرد؟

- ام...خب‌‌‌...خب الآن که بیرونی...آرو...آروم باش! نترس دیگه نجات پیدا کردی!

به آرومی دستش رو روی موهای پسر کشید تا کمی آرومش کنه!

با حس کردن نوازش فرد غریبه یا همون فرشته ی نجاتش کمی آروم شد.

با حس کردن نوازش فرد غریبه یا همون فرشته ی نجاتش کمی آروم شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
ButterflyWhere stories live. Discover now