Storm on the way: P.13

1.7K 396 25
                                    

زن جیغی کشید و یقه ی نامجون رو توی مشتش گرفت:
"من میدونم تقصیر بچه ی بی خانواده ی شماست...اون این بلا رو سرش آورده...اون پسره ی هیچی ندار نوه ی منو اغفال کرده... اون پسر مریضه چرا حالیتون نیست؟؟ اون بچه ی بی دفاع نتونسته از خودش دفاع کنه...مطمئنم به زور دزدیدتش...نوه ی من فقط پونزده سالشه..."
زن همونطور اشک میریخت و عمه مرین از خجالت سرخم کرده بود.
با اینکه خودش بی اندازه نگران جونگ کوک معصومش بود ولی بازم از دستش بخاطر این کارش به شدت خشمگین شده بود و از خجالت یک کلمه حرف نمیزد...
نگاه تیزش رو به نامجون داد که نامجون هم متقابلاً سرخم کرد.
باورش نمیشد اون از قضیه ی بوسه و دشت خبرداشته و یک کلمه بهش حرفی نزده.
زن همچنان با خشم دشنام میداد و از ته دل به حال نوه ی کوچیکش اشک میریخت.
نامجون عصبی شد و نتونست توهین این زن رو به جونگ کوک تحمل کنه و به سمتش رفت و روبه روش زانو زد.
"خانم محترم من پزشک متخصص و همچنین روانشناس جونگ کوک هستم"
زن با گریه وسط حرف نامجون پرید و با شوک گفت:
"پسره روانیه...دیگه بدتررررر"
و گریه هاش شدت گرفت. نامجون با خشم کمی صداش رو بالا برد و گفت:
"خانم محترم مراقب حرف زدنتون باشید درسته جونگ کوک پدر و مادرش رو از دست داده اما..."
نگاه تیزش رو به عمه مرینی که ساکت ایستاده بود و اجازه میداد این زن هرچی از دهنش درمیاد به جونگ کوک بزنه داد و ادامه داد:
" اما من هنوز نمردم...از وقتی که خانوادش رو از دست داد من هم مثل قیمش بالا سرش بودم... جونگ کوک پسر منه و یکبار دیگه کلمه ی توهین آمیزی از زبونتون بشنوم قانونا پیگیری و ازتون شکایت میکنم..."
زن پوزخندی زد و با جدیت تمام گفت:
"این منم که باید از شما شکایت کنم...وقتی توانایی نگهداری و تربیت یه بچه ی بی خانواده رو نداشتید باید میفرستادینش کلیسا...تهیونگ من تمام عمرش تو کلیسا بزرگ شده و با ادب ترین و پاک ترین بچه ایه که تو عمرم دیدم معلوم نیست پسر شما چه سواستفاده هایی میخواد از بچه ی پاک من بکنه"
و دوباره با صدای بلند مثل یه بچه ی پنج ساله زد زیر گریه... نامجون پوزخندش رو بی جواب نزاشت و بی توجه به عمه مرین که سعی داشت اونو به اجتناب از ادامه ی بحث دعوت کنه گفت:
" حداقل ما مثل یه خانواده پشتش بودیم...ما حتی خانواده ی درجه دوی اونم نبودیم ولی اونو پذیرفتیم و نزاشتیم کمبودی رو احساس کنه اما نوه ی شما چی؟؟ تمام این مدت زندگیش که میتونستین براش مادری کنین تو کلیسا رهاش کردین و درست وقتی که احساس کرد یه پشتیبان محکم داره دوباره خواستین بفرستینش کلیسا...برای همین ازتون فرار کرد...چون حتی به عنوان یه مادر هم صلاحیت نگهداری ازش رو نداشتین... بجای اینکه به پسر من توهین کنین برای خودتون تاسف بخورین..."
و بی توجه به سکوت زن پوزخندی به عمه مرین زد و سوار ماشینش شد و از شیشه ی باز ماشین رو به اون دو زن گفت.
"من میرم که دنبالشون بگردم... تا وقتی بهتون خبر ندادم هیچ کاری نکنید...بچه هارو بیشتر از این از خودتون متنفر نکنید"
و پاشو روی گاز گذاشت و از اونجا دور شد...میدونست بی رحمی کرده میدونست زیاده روی کرده اما باید برای بچه ها زمان میخرید اونقدری که از اونجا به قدر کافی دور بشن...

That Summer Has Passed (Season 1)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz