مسیر راه برای چانیول سخت تر از همیشه بود...نمیخواست اجازه بده اون یک درصد ترسش بهش غلبه کنه اما هنوز از اتفاقات پیش رو میترسید!!
حالا مقابل درب ورودی کالج ایستاده بود و به چمدون هاش خیره مونده بود.
"هروقت چیزی لازم داشتی بهم زنگ بزن.."
صدای یورا مثل همیشه بهش قوت قلب داد و باعث شد چانیول لبخند محوی بزنه.
بعد از خداحافظی با خانواده ش داخل کالج شد و به سمت دفتر مدیر کالج حرکت کرد و زمانی که خواست وارد دفترش بشه تعطیم کوتاهی کرد و خودش رو معرفی کرد;
"سلام، من پارک چانیول، دانش اموز انتقالی از آمریکه هستم."
"اوه درسته درسته...تو یک سال اونجا درس خوندی و دبیرستانت رو به اتمام رسوندی، درست میگم؟!"
"بله؟!"
"چرا؟!"
چانیول تعجب کرد و با چشم های گرد شده به مرد مقابلش نگاهی انداخت.
"چرا بخاطر یک سال انتقالی گرفتی؟ اونطور که من پرونده ت رو بررسی کردم نمره هات فوقالعاده ان!! نکنه...اخراج شدی؟!"
"نه قربان..من یه سری مشکلات جسمی داشتم که خانواده م تصمیم گرفتن توی امریکا درمان بشم پس از اونجایی که دوست نداشتپ یک سال عقب بمونم قرار بر این شد که دبیرستانم رو اونجا تموم کنم!!"
چانیول دروغ گفت...کاملا هم دروغ نبود، یه سری مشکلات جسمانی داشت اما دلیل اصلی رو به زبون نیاورد چون نمیدونست مدیرش اونقدری قابل اعتماد هست یا نه!!
"اوکی...پارک چانیول، مشکلی نیست"
برگه ای رو به سمت چانیول گرفت و شروع به صحبت کرد؛
"اینم شماره ی اتاقت...تو با یه نفر هم اتاقی میشی و این به صورت رندوم اتفاق میفته و البته باید بدونی که اینجا یه سری قوانین هست که اگه بهشون احترام نزاری و رعایت نکنی جریمه میشی!"
"بله قربان متوجه شدم.."
طولی نکشید که چانیول از دفتر مدیر کالج بیرون زد و داخل سالن های دنبال اتاق شماره ی ۳۳ میگشت اما بعد از چند دقیقه تسلیم شد و به سمت پسری حرکت کرد که امید داشت کمکش کنه.
"سلام من پارک چانیول ام و دانش اموز جدید اینجام، میتونید کمکم کنید اتاق شماره ـی ۳۳ رو پیدا کنم؟!"
پسر مقابلش لبخندی زد و درجواب چانیول تعطیم کوتاهی کرد؛
"منم سوهو ام، سال سومی ام و نماینده ی خوابگاه ام..گفتی اتاق ۳۳؟ باید بری طبقه ی سوم و بعد تا انتهای سالن بری، اخرین اتاق سمت چپ میشه اتاقت!!"
"ممنون"
با تشکری از سوهو دور و دورتر شد و امید داشت تمام دانش اموزهای این کالج مثل سوهو با ادب باشن!!
نهایتا چانیول توی طبقه سوم مقابل درب اتاقش ایستاده بود و تصمیم گرفت وارد اتاق بشه، دستگیره در رو چرخوند و با اتاق نسبتا بزرگی رو به رو شد.
دو تخت که مقابل همدیگه قرار گرفته بودن، میز های مطالعه، کاناپه، تلویزیون...فضایی برای اشپزی و حمام..
چانیول وارد اتاق شد و تخت سمت راست رو انتخاب کرد و تمام وسایل هاش رو به صورت منطن چید که شامل گیتار و باقی وسایل های درسیش میشد!
طولی نکشید که تقه ای به در خورد و باعث شد ضربان قلب چانیول شدت بگیره...نمیدونست کی پشت دره پس تنها حدسی که داشت این بود؛
"ارشد سوهو به باقی گفته بود که یه تازه وارد اینجاست و حالا اومده بودن اینجا تا اذیتش کنن!!"
"کسی داخله؟!"
با صدایی که از پشت در میومد به خودش لرزید و دست هاش رو مشت کرد، نهایتا به سمت جلو حرکت کرد و با نهایت توانی که داشت در رو باز کرد که با پسر قدکوتاه و نسبتا کیوتی مواجه شد و پشت سرش پسری تقریبا هم قد چانیول ایستاده بود و چهره ی اخمو و درهمی داشت...انگار که به زور به اینجا اومده باشه!
"هی من کای ام.."
پسر کوتاه تر زمزمه کرد و طولی نکشید که به پسر قدبلند پشت سرش اشاره کرد؛
"اینم سهون ئه...ما همسایه های توییم!!"پایان چپتر دوم🍂
DU LIEST GERADE
(FARSI) Living With The Enemy
Kurzgeschichten¤ Name: Living With The Enemy ¤ Genre: Daily life - School life - Smut ¤ Translator: Mohammad ¤ Telegram Channel: @Nautilus_blue ⚠TW: violence / خشونت ●▬▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬▬▬● خلاصه: پارک چانیول بعد از ماهها کلنجار با خودش تصمیم میگیره با ترسش مقابله ک...