💙Part9💜

341 70 21
                                    


Jimin

همین که وارد اتاق شدم نگاه هر دوشون زوم شد رو من !
یهو جونگ کوک بلند شد : جیمین !
لبخند محوی زدم : جونگ کوک ! دستمو سمتش دراز کردم
یهو بغلم کرد !
همینجور دستم دراز مونده بود !

چرا باید من رو بغل کنه ؟؟؟
درسته که 8 سال پیش دوست صمیمی هم بودیم ولی الان دیگه نیستیم !!!
اون الان یه آیدل هست و من یه طراح لباس و رقص بدون هیچ صمیمیتی !!!
همین اینقدر غریب …
همین اینقدر دور …
بغل کردن الانش تنها یک معنی میده اون هنوز عاشقمه !!!

آغوشش حس اینو میده که انگار من رو از زیر بادِه کولر برداشتن و گذاشتن زیر آفتاب داغ !!!!
واقعا قصد ول کردن من رو نداره !!
خنده داره کسی که قبلا دوست صمیمیت بوده ولی تو عاشقش بودی ببینی اینجوری بغلش کنی ! چقدر تابلو
بالاخره کشید عقب !
چه عجب !
ولی چرا تهیونگ هیونگ با اخم نگاه میکنه ؟؟؟
کار بدی کردم ؟؟؟
بلند شد اومد سمت من !!
اخمش تبدیل به یه لبخند مستطیلی شد !!!
خواستم به دستمو بلند کنم که دست بدم
بوم
بغلم کرد !!!!!!
چرا همه امروز من رو بغل میکنن ؟؟؟؟
ولی چرا انگار من رو از زیر آفتاب داغ بردن زیر کولری که بادِه خنک میزنه ؟؟؟؟
چقدر حس آغوشش خوبه
با دستاش کمرمو نوازش میکرد !!
چقدر این نوازش رو دوست دارم !!
عقب رفت ، کاشکی نمی رفت !!
تهیونگ هیونگ با تعجب : واو پس طراح معروف ما در واقع پارک جیمینه !!!
منم با تعجب : واو پس رئیس بزرگ کمپانی کیم در واقع کیم تهیونگه !!!!
خندید
جونگ کوک با تعجب : اوع ته تو جیمین رو میشناسی ؟؟؟؟
تهیونگ سمت کوک برگشت : اره جیمین  دوست جین هیونگ هست ! 
جونگ کوک : اوع نمیدونستم ! حالش خوبه ؟؟؟
تهیونگ : بهتر نیست اول بشینیم ؟؟؟
با موافقت من نشستیم
خب اونجا چند تا مبل سمت چپ و راست بود و من سمت راست نشستم و تهیونگ هیونگ هم کنار من نشست و جونگ کوک هم رو به رومون نشست !
دکور اتاق خیلی قشنگ بود خیلی !
بعد نشستن روبه کوک : اره چطور ؟
تهیونگ کنارم : جیمینی جونگ کوک میدونه !
با تعجب ادامه دادم : اوع از کجا ؟
تهیونگ با لبخند : خب من و جونگ و کوک دوست دبیرستانی هستیم و زیاد خونه ما می اومد و اونجا با جین هیونگ و نامجون هیونگ آشنا شد " دستش رو دراز کرد دقیقا جایی شونه هام رو تکه داده بودم " و خب بعد از کلی رفت و آمد فهمید !
با تعجب : ولی من و جونگ کوک دوست دبیرستانی هم بودیم !
جونگ کوک ادامه داد : خب من به دلایلی که خودت هم میدونی مجبور شدم دبیرستان رو ترک کنم و به دبیرستانه تهیونگ رفتم !
یهو " تق تق "
تهیونگ با اخم های تو هم رفته : بیا تو
منشی بیول : سلام رئیس ، قرار داد رو اوردم !
تهیونگ سرد : ممنون بزار رو میزم " برگشت سمت من با لبخند ! دیگه سرد نبود " جیمین قهوه میخوری ؟
با لبخند : اگه میشه ؟
لبخندش بزرگ تر شد : حتما
قبل از اینکه حرفش تموم کنه جونگ کوک : خب من میرم کلی کار دارم " اومد سمتم و دستش رو گذاشت رو شونه ام " خوشحال شدم دیدمت جیمین شی " برگشت سمت تهیونگ " ته ته بعدا حتما بهم زنگ بزن فعلا گایز …………
رفت !!
چرا احساس میکنم کار بدی کردم اخه ناراحت بود ؟
تهیونگ دستشو گذاشت رو شونه ام : خوبی جیمین ؟
با لبخند : اره :-)
منشی بیون : آقای پارک شیرین یا تلخ ؟
با لبخند کوتاهی : اگه میشه شیرین با کمی شیر !
تهیونگ با تعجب : واقعا با شیر ؟
با تعجب : اره مگه چیه ؟ خیلی هم خوشمزه اس ! چیه حتما مثل این آدم های مغرور تلخ میخوری هیونگ ؟
تهیونگ خیلی جدی : اره چطور ؟
گند زدی جیمین قشنگ گند زدی !
پووووووف حالا چجوری جمعش کنم ؟؟
با خنده : هه هیچی هه هه
بازم جدی نگاهم کرد !
وایییییییی چرا اینجوری نگاه میکنه مگه چیکار کردم یه زری زدم تو زیاد به خودت نگیر ممنون :-)
سمت نگاه کردم دیدم زل زده به من : یاا یااا هیونگ یه چیزی گفتم اینجوری نکن :')
سمتم خم شد : چجوری ؟
با لکنت : ی.ییج.جور..جوری !
بلند شد نشست رو صندلیش با لبخند محوی : خب بهتر نیست راجب کار صحبت کنیم ؟
من همینجور خشک شده بودم !!!
این چرا اینجوری کرد ؟؟؟؟
یبار لبخند میزنه یبار خیلی سرد !!!!
تعادل نداره بیچاره !!!
خودمو جمع و جور کردم و صاف نشستم : البته !

𝑰 𝒕𝒉𝒐𝒖𝒈𝒉𝒕 𝒕𝒉𝒂𝒕Donde viven las historias. Descúbrelo ahora