V
بعد از رفتن نامجون هیونگ بعد از تقریبا 45 دقیقه به اتاقش رفتم اون خواب بود !
از خونه زدم بیرون حوصله رانندگی نداشتم یکم پیاده روی هم خوبه !
از کوچه ای که خونه هیونگ بود بیرون زدم !
یهو چشم خورد بستنی فروشی !
یهو یاده خودم و جیمین افتادم !
اما به محض اینکه قرق خاطراتم شدم گوشیم زنگ خورد !
یونگی بود !
تهیونگ : بله ؟
یونگی : سلام آقا ببخشید برادراتون اینجا خوابشون برده و خب ما میخوایم تعطیل کنیم !
تهیونگ : اوف باشه آدرسش کجاست ؟
بعد گفتن آدرس قطع کرد
مثلا میخواستم پیاده برم :(
دوباره اون همه راه برگشتم و ماشینم برداشتم !
بعد از تقریبا 20 دقیقه رسیدم به کلابی که یونگی و جونگ کوک بودن !
همه تقریبا رفتن بوده فقط یونگی و کوک بودن و چند نفر دیگ که از کارکنان اونجا بودن !
وقتی یونگی منو دید با صدای بلند : تو کیم ته تو زدی منو حامله کردی و فرار کردی کسافت دیگه باهات حرف نمیزنم !
کوک بلند تر از یونگی : خاک تو سرت دختر به گلی چرا ترک ش کردی ؟
یونگی با عصبانیت : یاع به شوهره من چشم دادی ؟
خدایا چرا من ؟
با هزار بدبختی وقتی هردوشون داشتن چرت وپرت میگفتن سوار ماشین کردم !
رفتم که حساب کنم با صورت حسابی 1 میلیونی وونی روبه رو شدم !
گارسون با پوزخند : ببخشید ولی کل کلاب رو مهمون کرده بودن :)
با آرامش حساب کردم اومدم بیرون
سوار ماشین شدم به سمت خونه خودم رانندگی کردم !بعد از 20 دقیقه رسیدم
با کمک بادیگاردا کوک و یونگی از ماشین پیاده کردیم و قبلا از اینکه وارد خونه بشیم صدای عق زدن شنیدم !برگشتم عقب دیدم یونگی رو زمین استفراغ کرده !
نفهمیدم وارد خونه شدم !
خدا خفت کنه یونگ حالم هم خورد
بعد از 20 دقیقه هم یونگی هم جونگ کوک گذاشتیم داخل اتاق مهمان !رفتم داخل اتاق وارد کلوزت شدم چشم خورد به گاو صندوق !
با رمز JM باز شد !
صندوقی ابی رنگ بیرون اوردم !
تموم خاطرات بچه گیم تو این صندوقچه خلاصه میشه !
ESTÁS LEYENDO
𝑰 𝒕𝒉𝒐𝒖𝒈𝒉𝒕 𝒕𝒉𝒂𝒕
De Todoدارم سعی میکنم که فراموشت کنم ولی همزمان هنوزم منتظرم که بیای...🥀❤️🩹