ترجمه قسمت چهارم (آخر)

28 4 0
                                    

ترجمهقسمت چهارم (آخر) - من برای حمایت از این خانواده، مسئول ترسوندن مردمم


لو یان در حالی که یه بستنی‌ توی دست چپ، و کیسه های خرید توی دست راستش بود در خونه رو باز کرد.

یه تونگ فورا به سمتش پرواز کرد و بغضش ترکید "اونا گفتن من مثل یه بچه دبستانی لیگ بازی می کنم!"

لو یان گازی به بستنی زد و با صورت جدی پرسید "قبل بازی تکالیفتو انجام دادی دیگه؟"

یه تونگ کتکش زد "تو هم داری اذیتم می کنی!"

لو یان بینی یه تونگ رو نیشگون گرفت "بیا، بزار شوهرت کمکت کنه اونارو ناک‌اوت کنی."

یه تونگ درحالی که خودش رو آویزون لو یان کرده بود گفت "بستنی می‌خوام."

لو یان گاز گنده ای زد "اوه."

"داری اون روی سگمو بالا میاری!"

لو یان سرش رو خم کرد و بوسیدش.

یه تونگ با صورت گر گرفته‌ش، لب هاش رو لیسید.

"شیرینه؟"

"آره شیرینه."

"منحرف."

یه تونگ زبونش بند اومد "داشتم راجب بستنی صحبت می‌کردما!"

لو یان خندید "دیگه چی می‌خوای بخوری؟ بهت میدم."

یه تونگ چشم غره ای زد "تو فقط می خوای منو ببوسی."

لو یان با لحن حق به جانبی جواب داد "چه اشکالی داره بزاری شوهرت بوست کنه؟"

یه تونگ سرش رو توی پیراهن لو یان فرو برد "عیییح حرف نزن!"

امروز، لو یان زود بیدار شد و حسابی تیپ زد.

یه تونگ با صورت خشمگینی از کنارش پرواز کرد "با کسی قرار داری؟"

"اوم."

یه تونگ نمی‌دونست چی بگه "لو یان!"

لو یان بهش خیره شد "چیه حسودیت شد؟"

"آره جون خودت!"

لو یان ریز خندید "شوخی کردم. باید برم یه سری روح رو از بین ببرم."

یه تونگ آهی از آسایش کشید و مثل یه همسر با کمالات کمک کرد تا یقه لو یان رو تنظیم کنه "باید مواظب باشی، همه ارواح شیطانی مثل من بی مصرف نیستن..."

لو یان ابرویی بالا برد "تا وقتی خودت بدونی بی مصرفی چیزی نمیشه."

یه تونگ انگشت وسطش رو بالا گرفت "نگاییدم، بری که برنگردی."

لو یان صورتش رو نوازش کرد "شوهرت داره میره سرکار."

یه تونگ باد لپ‌هاش رو خالی کرد "هوف."

لو یان به اذیت کردنش ادامه داد "یادت نره واسه شوهرت شام آماده کنی."

"یه جوری حرف می زنی انگار می تونم چیزیو لمس کنم."

لطفا به حرفه 'روح شیطانی' احترام بزارWhere stories live. Discover now