'چطور میتونه انقدر نسبت بهم بی تفاوت باشه؟ انگار نه انگار یه مدت باهم بودیم! حتما باید باهاش حرف بزنم!'
دختر جوان همونطور که با خودش بحث میکرد و چهره بامزه و گیجی به خودش گرفته بود به سمت در دانشگاه حرکت کرد.بعد از چندین روز پرس و جو بلاخره محل اشتغال اون مرد جذاب رو گیر اورده بود و قصد نداشت به راحتی بیخیال مرد رویاهاش بشه.
کم مونده بود به در دانشگاه برسه و بلاخره بعد از چند ماه مرد مورد علاقش رو ببینه و به واسطه این هیجان توجهش به اطرافش رو کاملا از دست داده بود و همین عدم توجه باعث برخوردش به فرد دیگه ای و تقریبا پخش زمین شدنش شد؛ تعادلش رو به سختی حفظ کرد و بدون اینکه حتی نگاهی به کسی که باهاش برخورد کرده بندازه در رو با کف دست هل داد ؛ وارد ساختمان شد و زمزمه پسر رنجیده خاطر رو نشنید:
'این دختره ی بی حواس و بی تربیت اینجا چیکار میکنه؟! حتی عذرخواهی هم نکرد!'
با چشم غره ای به سمت دختر بی حواس که البته بی پاسخ موند خاک روی لباس هاش رو پاک کرد و از سر کنجکاوی و البته بیکاری تصمیم گرفت اون دختر رو دنبال کنه چرا که دیدن چهره جدید یک بزرگسال در دانشگاه جالب به نظر میرسید و البته که جانگکوک منتظر عذرخواهی اون دختر جوان بود..
.
.
مرد قد بلند و اندامی جلوی چشم هاش با کلافگی ای که احتمالا حاصل کار دشوارش بود رژه میرفت.با صدای جیغ و هیجان زدش صداش کرد و وقتی مرد به سمتش چرخید به وضوع حس تعجب همراه با کلافگی و آزردگی رو از چشم هاش تشخیص داد هرچند خودش هم میدونست این طوری میشد، مشخصا مرد هیچ علاقه ای به دیدن دوباره اش نداشت...
به سرعت با پاهای بلند و در معرض دیدش به سمت مرد بلند تر حرکت کرد و با سلام بلندی حضور خودش رو اعلام کرد که طبیعتا جوابش یک سلام خشک و بی علاقه بود اما همین برای بیول کافی بود.
مکالمه زیاد طولانی نشد از اونجایی که تنها کسی که صحبت میکرد بیول هیجان زده بود و تهیونگ آزرده خاطر و بی علاقه با کمال بی حوصلگی به جواب های کوتاه اکتفا میکرد و برای پایان مکالمه لحظه شماری.
هرچند تهیونگ کوچک ترین علاقه ای به بحث با بیول نشون نمیداد اما همچنان جلوی حس حسادت و تنفر در قلب تماشاگر کوچولوشون رو نمیگرفت. پسر خرگوشی به زور خودش رو برای جلو رفتن و از بیخ کندن موهای اون زن سیریش میگرفت اما همزمان در ذهنش نقشه های شیطانی زیادی برای از بین بردن اون لبخند چندش روی لب های درشت و براق زن میکشید که باعث ایجاد نیشخند عریضی روی چهره بامزش میشد.
YOU ARE READING
𝐃𝐞𝐯𝐢𝐥 𝐁𝐮𝐧𝐧𝐲🐰✨
Fanfictionزمانی که استاد دانشگاهشون بخاطر شیطنت های جونگکوک و اکیپش استعفاء داد،کوک فکر میکرد تمام هیجان دوران تحصیلش ازش گرفته شده .. ولی هیچ ایده ای نداشت که جایگزین سکسی و جذاب استادش قراره حسابی به زندگیش رنگ هیجان بده و تک تک روز های تحصیلش رو استثنایی...