.Chapter 20.

694 88 8
                                    

قسمت بيستم

از زبون هانا:

"بهت جرئت ميدم امشب با من بخوابي."

با چشاي گشاد شده بهش نگاه ميكنم. "يا ! ديوونه شدي؟" من داد زدم. جيهوپ كه كنارم نشسته بود گوشاشو پوشوند. "اخ گوشام."

بهش چشم غره رفتم كه باعث شد همونجا دهنشو ببنده. "كيم تهيونگ، منظورت از اين جرئت چيه؟" داد زدم ولي مثل هميشه اون فقط پوزخند زد. اوكي،وقتشه از قدرت اگيو هام(حركات كيوت كره اي) استفاده كنم.

بازوي جيهوپو بغل  ولبامو آويزون كردم."اوپا،بهم كمك كن جِبَل(لطفا)" جيهوپ بهم نگاه كرد قبل اينكه به تهيونگ خيره بشه. "وي-يا ،مطمئني ؟" "چرا كه نه، همون طور كه گفتي 'جرئت جرئته'." بهش چشم غره رفتم.

"متاسفم هانا، نميتونم كمكت كنم." قبل اينكه به پشتم بزنه گفت."هانا، شما دو تا اصلا با هم نميخوابين ؟" جيمين با تعجب پرسيد ."هرگز." دروغ گفتم.

"دروغ ميگه. اون حتي تو خواب بغ--" قبل از اينكه بتونه چيزيو كه ميخواست تموم كنه،صداشو قطع كردم. "ياا ! تهيونگ عوضي ،ميشه فقط خفه شي." دوباره داد زدم. "جرئت هنوزم جرئته،هانا." چشمك زد.

"حالا هر چي" چشمامو تو حدقه ميچرخونم و بطري رو برميدارم ولي قبل از اينكه بتونم بطريو بچرخونم جيمين صحبت ميكنه. "ميشه فقط تمومش كنيم و يه چيزي بخوريم. من گشنمه." همه ي چشما روي اونه. "منم گشنمه" شوگا گفت.

"واو، صبر كن صبر كن. من هنوز بطري رو نچرخوندم و الان شما بچه ها ميخواين بس كنم؟" چشمامو برا پسرا تنگ كردم و متوجه يه چيزي شدم اينجا. "شما بچه ها برا اين برنامه ريزي كرده بودين؟" با جدييت ازشون ميپرسم.

همه پسرا به پايين نگاه ميكنن به جز تهيونگ كه احمقانه داره لبخند ميزنه."لعنتي ،ميدونستم."

-----

بعد از اينكه رامني كه جين درست كرده بود رو خورديم، جونگكوك و من رو كاناپه نشستيم و تلويزيون نگاه كرديم. در حالي كه جيمين رو زمين خوابيده بود. شوگا، رپ مان و جين ظرفارو ميشستن.تهيونگ، نمي دونم كجاس ولي فكر كنم رفت بيرون.

فكر كنم بتونم يواشكي به اتاقم برم و درو قفل كنمو خواب زيبامو البته بدون تهيونگ داشته باشم. بلند شدم ولي قبل اينكه بتونم حركتي انجام بدم،جونگكوك دستمو كشيد و الان دوباره رو كاناپه دراز كشيدم."چيه؟" دارم اذيت ميشم. "كجا داري ميري؟" چشمامو چرخوندم. "بخوابم."

"اوه اوكي." مشكل اين پسره چيه. اين از كارم خوشش اومده از وقتي كه جرئت يا جرئت بازي كرديم.بخوام دقيق باشم بعد از اينكه منو تهيونگ رقصيديم. ولي اهميت نميدم. من الان بايد يواشكي برم اتاقم و تنهايي بخوابم.

"باي اوپا، شب بخير." سرشو ناز كردم قبل از اينكه بالاي پله ها بدوئم. آروم در رو باز و از ايجاد هر نوع صدايي جلوگيري كردم. در رو آروم بستم و قفلش كردم. به پيروزيم پوزخند زدم. چراغا رو روشن كردم و "آههه" داد كشيدم.

"كيم تهيونگ ! اينجا چيكار ميكني؟" درست جلوي صورتش داد زدم. "خواب.مشخص نيست ؟" "چقدر ؟" من با داد و بيداد ميپرسم ولي ديگه اونطوري بلند نيست. "چي؟" معصومانه ميپرسه ازم. " چقدره كه اينجايي ؟"

"بعداز اينكه غذا خورديم ." فكم افتاد پايين منو باش فكر كردم رفته بيرون. "فكر كردم رفتي بيرون؟" "خب اشتباه فكر كردي. بيبي بيا اينجا. ميخوام بخوابم." "نه. تهيونگ، بيرون." به در اشاره ميكنم.

بلند شد و به سمتم قدم برداشت، و منم همچنان به عقب عقب رفتن ادامه دادم تا جايي كه پشتم ديوارو لمس كرد. منو بين دستاش زنداني كرد و به سمتم خم شد. "چ..چيكار د..داري ميكني؟" ازش ميپرسم و نگاهمو به سمت ديگه متمايل ميكنم.

همين الان ميتونم نفساشو رو گردنم حس كنم. "نه هانا، جرئت هنوزم جرئته." سرمو برميگردونم تا جوابشو بدم ولي فكر كنم حركت اشتباهي كردم.

لبام روي لباي اون قرار گرفت.

_ _ _

Marrying The Playboy | KTH(translation ver)Where stories live. Discover now