.Chapter 25.

900 86 93
                                    

قسمت بيست و پنجم

از زبون نويسنده:

"تهيونگ، بلند شو." هانا در حالى كه خميازه ميكشيد گفت. "آيش.." هانا بلند شد و رو تخت نشست. "ياا !" هانا به آرومى رو گونه تهيونگ زد.

تهيونگ دست هانا رو گرفت تا اون دست از سيلى زدن بهش برداره. "پنج دقيقه بيشتر لطفا.خستمه." هانا دستشو رو پيشونى تهيونگ گذاشت؛ تا تبشو چك كنه. "هنوزم داغى." يهويى تهيونگ رو تخت نشست و به هانا نگاه ميكرد در حالى كه پوزخند ميزد. "تو فك ميكنى من هاتم؟(چون hot تو انگليسى يكى از معنياش همون داغه و هانا گفت كه هنوز داغى)"

هانا چشاشو براش تنگ ميكنه. "آره البته..-يااا منظورم اون نيستت (داد ميزنه)." هانا زد رو سر تهيونگ و موهاشو كشيد. "اوخ..اوخ هانا بس كن." هانا تمومش كرد و بهش چش غره رفت. "ميخواى برى مدرسه؟ تو هنوزم.." هانا مكث كرد و تهيونگ پوزخند زد. "من هنوزم چى؟"

"ميخواى بميرى؟" هانا دستشو بلند كرد. "نه.نه.متاسفم.هاهاها." تهيونگ هنوزم خندش بند نميومد. هانا هلش داد و تهيونگ رو به پشتش افتاد. اين دفعه هانا شروع به خنديدن كرد. "هاهاها..نگاه كن به صورتت..هاهاها(بلند بلند ميخنده.)"

"هانا بس كن." تهيونگ محكم اينو گفت ولى هانا توجهى بهش نكرد. تهيونگ بلند شد و نزديك تر خم شد ولى هانا اصلا متوجهش نشد چون هنوزم داشت مث يه زن مست ميخنديد(حالا خوبه چيزيم نشده اينجورى ميخنده-بى مزه :| ). "گفتم بس كن." هانا تمومش كرد وقتى متوجه شد چقد صورت اون بهش نزديكه.

تهيونگ خنده ريزى كرد وقتى ريكشن هانا رو ديد قبل اينكه گونشو ببوسه و اونو همونجورى مات بذاره. "برام صبحونه درست كن" اينو گفت قبل اينكه بره خودشو تميز كنه.

هانا گونشو لمس كرد و چشاش گشاد شد. "اين چى بود؟!" هانا فرياد كشيد. "بوس صبحگاهى." تهيونگ از تو حموم داد زد.

"عاح.عوضى." هانا گفت همونجورى كه داشت ميرفت آشپزخونه تا صبحونه آماده كنه.

-----

"همينجا نگهدار." هانا بدون اينكه به تهيونگ نگاه كنه اينو گفت. "نه." "چرا؟" هانا با كيوتى لباشو آويزون كرد. هانا حتى متوجه نشد كه لباشو آويزون كرده.تهيونگ آب دهنشو قورت داد و به سمت ديگه نگاه كرد. "تو پاركينگ پيادت ميكنم. فقط يه بار." تهيونگ گفت و به رانندگى تا پاركينگ مدرسه ادامه داد.

"ايى..من فقط نميخوام ديگه نزديكت بيام." هانا با طعنه اينو گفت و اداى مظلومارو دراورد. "واو..دارى ادامو درميارى، كيم هانا؟"

"نه و در واقع چويى هاناس." هانا اينو گفت و ابروهاشو داد بالا. "ازم عصبانى‌ای؟" تهيونگ شروع به جدى حرف زدن كرد. "آره البته. تو بهم سيلى زدى." هانا صداشو برد بالا.

"پس، چرا ديروز ازم مراقبت كردى؟" تهيونگ ماشينشو متوقف كرد و به هانا نگاه كرد. "چون جيهوپ اوپا مجبورم كرد. تو اينم ديدى مگه نه؟" تهيونگ سكوت كرد.

"و من قراره انتقام بگيرم ازت،كيم تهيونگ. اينو خوب بخاطر بسپار." هانا به سينش زد قبل اينكه از ماشين بيرون بره و درو پشت سرش بكوبه.

-----

هانا و يونجى به كافه تريا ميرفتن در حالى كه داشتن ميگفتن و ميخنديدن قبل اينكه توسط تهيونگ متوقف شن. "يونجى، ميشه دوستتو قرض بگيرم؟" هانا به يونجى نگاه كرد و يه چش غره به معنى اينكه جرئت-اينكارو-نكن رفت براش.

يونجى فقط شونه اى انداخت و سمت تهيونگ برگشتو سرشو تكون داد. "البته، بهرحال اون مال خودته." و بعد اين به راهش ادامه داد. "جونگ يونجى! از همين الان خودتو مرده فرض كن." هانا داد كشيد ولى يونجى فقط برگشت سمتشو يه چشمك زد.

هانا به تهيونگ چش غره رفت و دست به سينه واستاد. "چى ميخواى، آقاى عوضى؟" "واو..ريلكس باش بيب." "فقط برو سر اصل مطلب لطفا.من غذا لازممه ." چشمامو چرخوند.

"اوكى، ميخواى يكم وقت بگذرونيم بعد مدرسه ؟" هانا چشاشو تنگ كرد و دستشو رو پيشونى تهيونگ گذاشت. "تعجبى نداره. فكر كنم بايد بيشتر استراحت كنى. تو ديوونه شدى. من دارم ميرم."

"هى، من جديم باشه." هانا بهش چش غره رفت. "باااشه.فقط تو ماشينت منتظرم بمون." همچنان كه هانا داشت به راهش ادامه ميداد تهيونگ لبخند زد.

-----

"داريم كجا ميريم؟"

"يه چيز شيرين بخوريم." هانا چترياشو بهم ريخت. "پرسيدم كجا ميريم، نه كه قراره چيكار كنيم." "هردوشون يكيه."

"فرق دارن، احمق." تهيونگ آه كشيد و به هانا نگاه كرد. "خفه شو و فقط دنبالم كن."

-----

"داداش بستنى؟" هانا پرسيد. "اه نه پس گوشته." تهيونگ با طعنه اينو گفت. "فكر كنم چشات مشكل داره داداش." تهيونگ بهش چش غره رفت و به راهش ادامه داد. هانا خنديد و پشت سرش رفت.

"هى، اخمات چرا تو همه ؟" هانا به بازوش زد وقتى داشت ميخنديد.

-----

"دارى چيكار ميكنى ؟" تهيونگ اينو پرسيد و كنار هانا رو كاناپه نشست. "فيلم ميبينمو غذا ميخورم. نميبينى؟ اوه يادم رفت كه چشات مشكل داره. عا مشكلى نيست." هانا به پشت تهيونگ ضربه ارومى زد.

"خوابت نمياد؟" هانا سرشو تكون داد. "اصلا خسته نيستى؟" هانا بهش نگاه كرد و سرشو تكون داد. تهيونگ نيشخند زد و هانا رو از رو كاناپه برداشت.

"ياا! من دارم فيلم ميبينم." "كامان.من ميتونم تو رو هم خسته و هم خوابالو بكنم." تهيونگ پوزخند زد و هانا رو به اتاقش برد.

_ _ _

Marrying The Playboy | KTH(translation ver)Where stories live. Discover now