مرگ چیزی نیست که بشه ازش فرار کرد، اما بکهیون همیشه بهش فکر میکرد، اون قرار بود در چه سالی، در چه زمان و مکانی بمیره؟ آیا مرگ درد داره؟ آیا قبل از اینکه برای آخرین بار چشمهاش رو ببنده، آرامشی که تمام این مدت باهاش مثل غریبهها رفتار میکرد، بالاخره بهش لبخند میزنه؟اون همیشه ترجیح میداد نوع مرگش رو خودش انتخاب کنه، در سرد ترین روز زمستان و در جنگل، روی برف ها، بین درختان کاج، درست قبل از طلوع خورشید.. جایی که وقتی به آرامش ابدی میرسه، دونه های برف در صلح، گونههاش رو لمس کنن و آخرین غروب عمرش، با طلوع خورشید ادغام بشه.
دراماتیک بنظر میاومد! اما بکهیون بهش اهمیت میداد...
زندگی اصرار داشت هیچ وقت مطابق میل اون پیش نره، مثل الان که گابلین قرار بود در جلد مرد های شیک پوش و ثروتمند با مهره های مجلل، به زندگی بکهیون خاتمه بدن!
بنظر بکهیون، همین غیر قابل پیشبینی بودن زندگی، اون رو جالب میکرد و بهش معنا میداد...
بکهیون برای بار چندم به برگه های A4 مقابلش که روی تخت پخش شده بودند نگاه کرد. اون برگهها حاوی اطلاعات پزشکی قانونی، تصاویر و نحوهی قتل افرادی بود که در سالهای گذشته، بعنوان رمز ورود سایت Z شناخته شده بودند.
/کیم هانبیول، تاریخ فوت: آپریل 2019، علت فوت: تصادف با اتومبیل/
/پارک ناره، تاریخ فوت: جولای 2018، علت فوت: وجود سم تترادتوکسین در غذا/
/مین سونگی، تاریخ فوت: ژانویه 2017، علت فوت: سقوط از پاراگلایدر!/بکهیون کمی فکر کرد، مرگ تمامی قربانیها، به عادی ترین شکل ممکن جلوه میکرد، در واقع اگر حق با اون راننده، دزد، تعمیرکار..-اصلا هرچی!- باشه، مهرههای بالاتر مثل آب خوردن و بدون هیچ ردپایی تمامی پسووردها رو کشتن.
اون این وسط قراربود به چه شیوهای بمیره؟
در واقع حدود 5 ساعت از آخرین مکالمهی بکهیون با اون سه دیوونه میگذشت، پارک چانیول بعد از دیدن لجبازی و مخالفت بکهیون، با خونسردی تمام تعدادی برگه ی A4 رو از روی میز کامپیوتر کیونگسو برداشت و بعد، مچ بکهیون رو چسبید و اون رو داخل اتاق پرت کرد، برگههای A4 رو به صورتش کوبید و با گفتن" بجز همکاری چاره ی دیگهای نداری، بهت فرصت میدم تا باهاش کنار بیای"، درب اتاق رو قفل کرد و بکهیون رو با چند برگه و خیل عظیمی علامت سوال، تنها گذاشت.
اون حداقل باید میفهمید اون سه دیوونه به چه دلیلی میخوان قفل سایت رو بشکنن؟ دقیقا چه هدفی دارن که باعث شده چنین ریسک بزرگی انجام بدن؟
- نه..! اینطوری نمیشه، اگه میخوان باهاشون همکاری کنم باید جواب سوال هام رو بدن!
بکهیون، خودش حرفش رو تایید کرد و از جا بلند شد..سمت درب اتاق رفت و با مشت بهش کوبید.
- در و باز کنین! میخوام با رییستون صحبت کنم!
YOU ARE READING
Password Changed
Action- Fiction: PC | رمز عوض شد - Couple: #chanbeak #kaisoo #hunhan - Genre: جنایی - رمنس - فانتزی - پادآرمان شهر - Author: Serene ♞࿐ - خلاصه داستان: البته که زندگی یه بازیه، اما تاحالا به این فکر کردی که مهره ی شطرنج باشی؟ چه اتفاقی میافته اگر بیون ب...