𝟐𝟎𝟐𝟏⇀
به ساعت سفید با عقربه های طلایی روبه روش نگاه کرد ،ساعت دو و نیم رو نشون میداد ، کتابخونه ساعت شش عصر بسته میشد پس زمان زیادی تا تعطیلی داشت .
بلند شد تا کتاب های بزرگ و پر قطری که به نظر مطالب خسته کننده ای توشون نوشته شده بود رو به قفسه های خودشون برگردونه .چندتا ازشون رو برداش و به بخشی که مربوط به تاریخ میشد رفت تا هر کتاب رو سر جای اصلیش بزاره ، هم زمان آهنگ مورد علاقش رو زیر لب زمزمه میکرد ...
و با لبخند کتاب ها رو جابجا میکرد ؛اون واقعا گاهی اوقات از کارش لذت میبرد و کارش رو دوست
داشت ...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~دست گیره طلایی رنگ در شیشه ای کتاب خونه رو کشید و خودش رو پشت در پرت کرد ؛ صدای زنگوله بالای در تو فضای خالی از آدم توی کتاب خونه دنج با دکر چوب ، که با بوی عود پر شده بود پخش شد ، دست هاشو رو زانو هاش گذاشت و خم شد تا نفسی تازه کنه ؛
وقتی حس کرد ضربان قلبش به حالت عادی برگشته بلند شد تا مطمعن بشه دیگه کسی دنبالش نیست ؛
از داخل بیرون رو چک کرد و وقتی اون دوتا مرد هیکلی رو ندید نفسی از سر آسودگی کشید ؛حالا که به اطراف دقت میکرد هیچ ایده ای نداشت که کجاست ، اینقدر هول فرار کردن از دست اونا بود که به خیابونی که میومد دقت نکرده بود .
به فضای اطراف دقت کرد ، میز صندلی های کرمی رنگ و قفسه های بلند پر از کتاب ، حالا که فکر میکرد تا حالا به کتابخونه نیومده بود ؛
نکه نخواد ، زندگی تاحالا به تیونگ اجازه خیلی از کار ها رو نداده بود ... لبخند تلخی به وضعیت زندگیش زد و به راه افتاد؛دنبال فردی بود که ازش سوال کنه کجاست .
صدای زمزمه هایی رو از پشت قفسه آخر سالن شنید ، موهاش رو مرتب کرد و لبخند مصنوعی زد تا عادی جلوه کنه ؛ وقتی به پشت قفسه ها رسید ، پسری نسبتا قد بلند با مو های قهوی تیره و هودی مشکی رنگ که پشت به اون ايستاده بود رو دید ، کمی
مکث کرد و بعد جلو رفت و دستش رو روی شونه پسر قد بلند گذاشت .
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~جهیون تو حال خودش بود که ناگهان دست فردی روی شونش احساس کرد، ترسید، ولی خب اون توی نشون ندادن احساساتش ماهر بود ؛
برگشت و با پسری که تفاوت قدی کمی باهاش داشت با موهای آبی تیره که به عقب داده بود و یک کت چرم مشکی با شلوار چسب مواجه شد : " سلام " لبخندی زد و ادامه داد: " کاری داشتین ؟"تیونگ هم متقابلا لبخند خشک و پر استرسی زد و بی مقدمه پرسید: " اینجا چه خیابونیه؟ "
اون اصلا وقت مقدمه چینی نداشت ، باید هر چه زودتر خودشو به جمین میرسوند و مطمعن میشد حالش خوبه ... قطعا اون دوتا
دنبال جمینم رفته بودن و این خیلی نگرانش میکرد ...جهیون متوجه لحن استرسی پسر مقابلش شد ، پس سریعا گفت : "خیابون سینسادونگ هستش ."
تیونگ جا خورد ( فاک من چهارتا خیابون رو دویدم ؟! ) حالا از چه مسری باید میرفت ؟
جیهون که دیگه جوابی از طرف پسر روبه روش نشنید تعظیم کوتاهی کرد و رفت کنار ، به سمت قفسه های کودک و نوجوان حرکت کرد ؛
تیونگ از افکارش بیرون اومد ، سریعا به سمت جهیون رفت ، تشکر کوتاهی گفت و به سمت در کتاب خونه حرکت کرد ...
DU LIEST GERADE
𝑺𝒖𝒏𝒔𝒉𝒊𝒏𝒆
Actionتا زمانی که بد نشی ، هیچکس نمیفهمه چقدر خوب بودی ... ⇀𝒄𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 : 𝑱𝒂𝒆𝒚𝒐𝒏𝒈 , 𝑵𝒐𝒎𝒊𝒏, 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒊𝒙 ⇀𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆 , 𝒔𝒎𝒖𝒕 , 𝑨𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 , 𝑪𝒓𝒊𝒎𝒆 , 𝒔𝒍𝒊𝒄 𝒐𝒇 𝒍𝒊𝒇𝒆 ⇀𝑨𝒖𝒕𝒉𝒐𝒓 : 𝑬𝒓𝒏𝒊𝒌𝒂