پشت میز گردویی رنگی که گوشهی سالن قرار داشت نشسته بود و کتاب هایی رو که مشتری میخواست ببره رو ثبت میکرد ...سرش رو بالا اورد و نگاهی به بنگچان انداخت که طرف دیگه سالن نشسته و به نقطه نامعلومی خیره شده بود ...
نفسشرو با صدا بیرون داد و به ساعت نگاه کرد ...
عقربه های نامتقارن ساعت ، هفت و نیم رو نشون میدادن کتاب هارو تویه کیسه کاغذی گذاشت و زمان تحویل کتاب هارو به دختر جوان یادآوری کرد ، بعد گذشت چند دقیقه ، از پشت میز بلند شد و با قدم های آروم سمت در ورودی رفت ، پلاکارد فلزیه نقرهای رنگ رو، از سمت نماد باز بودن کتاب خونه، چرخوند و نوشته " تعطیل است " رو به نمایش گذاشتدست هاش رو تویه جیبش فرو برد و سمت چان حرکت کرد و کنارش نشست ، آرنجش رو روی میز گذاشت و سرشو بهش تکیه داد
سکوت عجیبی حاکم بود و هر دو تویه افکار خودشون غرق شده بودن ...بعد از چند ثانیه ، بنگچان با لحن و صدا آروم و گرفته ای شروع به صحبت کرد :" جه ... "
جهیون به طرفش برگشت و سوالی به چهره دوستش نگاه کرد بنگچان چشم هاش رو از پسر مو قهوهای گرفت و به میز کرمی روبهروش خیره شد و ادامه داد :" اگر یه روز .. بفهمی من اون کسی که فکر میکنی نیستم ... " برگشت و با لبخند به چشم های قهوه ای رنگ دوستش خیره شد :" چیکار میکنی ؟ "
جهیون از حرف چان جا خورد ... نگاهش رو ازش گرفت دستش رو پشت گردن سفیدش کشید و با خنده گفت :" من تورو از خودت بیشتر میشناسم ، تازه ، برام فرقی نمیکنه چطوری باشی ، همیشه کنارتم " و مشت نسبتا محکمی به بازو دوستش زد و سرفه الکی ای کرد
از این سوال یهوییش ، شکه شد
بنگچان لبخندی زد و نگاهش رو پایین انداخت و سرشو تکون دادبعد از مکث کوتاهی جهیون لبش رو گزید و گفت :" واقعا میخوای شب اینجا بمونی ؟ " چان سرش رو تکون داد و با همون تن صدایه آروم ادامه داد :" اره ... از خونه که بیرونم کردن ، کارتایه اعتباریم هم مسدوده .. " جهیون ادامه داد :" پس چند روز بیا خونه من " چان لبخند تشکر آمیزی بهش زد و گفت :" باشه ، ممنون رفیق "
جهیون چشم هاش رو ریز کرد و با لحن تهدید آمیزی گفت :" فقط باید اون دهنتو ببندی "
نفسشو کلافه بیرون داد :" کلی کتاب رو سرم ریخته که با جزوه بندیشون کنم "بنگچان لبخند شیطونی زد و خودش رو به جهیون چسبوند گفت :" خودم کمکت میکنم "
جهیون صورتش رو جمع کرد و چان رو آروم هول داد ، با لحن مسخره ای ادامه داد :" لازم نکرده " و بعدش آروم خندید و به بنگچان خیره شد~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
جمین سرشو به شیشه ماشین تکیه داد بود و زیر لب به تیونگ فحش میداد
تیونگ نفسش رو کلافه بیرون داد و همینطوری که رانندگی میکرد گفت :" حالا یکم جلوش رفته تو دیگ"
جمین سرش رو بلند کرد با تعجب بهش نگاه کرد ، با حرص غرید :" یکم جلوش رفته تو ؟ جناب لی ، زدی کلا جلو ماشینو پوکوندی ، حالا اگر جفتمون هم بهش بدیم ول کن نیس ، الان میخوای بهش چی بگی ؟ اصن از کدوم حرومزادی ای این کوفتی رو گرفتی؟! "
تیونگ صورتش رو جمع کرد و گفت :" داستانش طولانیه .. "
YOU ARE READING
𝑺𝒖𝒏𝒔𝒉𝒊𝒏𝒆
Actionتا زمانی که بد نشی ، هیچکس نمیفهمه چقدر خوب بودی ... ⇀𝒄𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 : 𝑱𝒂𝒆𝒚𝒐𝒏𝒈 , 𝑵𝒐𝒎𝒊𝒏, 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒊𝒙 ⇀𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆 , 𝒔𝒎𝒖𝒕 , 𝑨𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 , 𝑪𝒓𝒊𝒎𝒆 , 𝒔𝒍𝒊𝒄 𝒐𝒇 𝒍𝒊𝒇𝒆 ⇀𝑨𝒖𝒕𝒉𝒐𝒓 : 𝑬𝒓𝒏𝒊𝒌𝒂