🀄PART 11🀄

417 55 27
                                    


با سر کشیدن شات اول نیشخندی زد و انگشتشو دور شات کشید
سرش رو بالا اورد و نگاهش به ایینه افتاد نیشخندش پررنگ تر شد و دستشو به طرف ایینه گرفت و صداش رو کلفت کرد

+ببینید امشب کی اینجاس ؟وین متاوین
حس این روزات چیه اقای متاوین

بعد از خاروندن شکمش موهاش رو بهم ریخت و شونه ایی بالا انداخت
+برای بقیه که یه سریال جذاب اونم از نوع فان و سرگرمی ام اما برای خودم زندگیم فاکد آپ عه

چونه اش رو خاروند و پوزخندی برای مجری خیالی زد و حرفاشو از سر گرفت

+اسم این سریال رو میخوام فوبیا بذارم میدونی چرا ؟

دوباره شاتش رو پر کرد و سر کشید و مثل دراماهای کلیشه ایی با استینش گوشه لبش رو پاک کرد
+چون بازیگرای سریال زندگیم گیر افتادن و این رهایی نداشتن بخاطر فوبیا اوناس من فوبیا از تاریکی زندگیم دارم
ستاره ی این سریال ترس از ترسیدن داره و فکر میکنه من کودنم که نفهمم

از جاش بلند شد ،حس گرمایی که به جونش افتاده بود هیچ جوره اروم نمیشد نگاهش به پنجره افتاد بشکنی تو هوا زد راهشو سمت پنجره کج کرد

+نمیدونم میشه...میشه ...این سریال ...پایان شاد ...داشته باشه

سکسکه ایی کرد و بعد از باز کردن پنجره نگاهی به ارتفاع انداخت و چشمشو بست و یک پاش رو رد کرد و بعد از مطمئن شدن از جاش اون یکی پاش رو هم رد کردو سرش رو به لبه دیوار تکیه داد و از حس خنکیش لبخندی زد
با باز شدن در ورودی عمارت چاشو ریز کرد

+اوه ...شت ...اومدن...بکشنمون ....بنگ ....بنگگگ...بنگ
هر چی ماشین بهش نزدیک تر میشد وین به بینایی خودش بیشترشک میکرد

سرش رو تند تند تکون داد و با پاک نشدن تصویر جلوی چشمش دست چپش رو بلند کرد و جوری تو صورتش کوبید که مطمئن شد جاش سرخ میشه
اما بازم اون توهم واقعی از جلو چشمش پاک نمیشد
با پیاده شدن مرد آبی پوش تک خندی زد
اون فکر میکرد این چیزا فقط مال سریالای آبکی و حال بهم زن عه که شبی که مافیا نیست دشمناش میریزن تو خونه و قتل عام میکنن
حالا مستی از سرش تقریبا پریده بود و میتونست بفهمه که خودشم ممکنه تو این قتل عام دراماتیک بمیره

+فاکینگ دیس شت ...وین متاوین ستاره ی بدبختی زمان مرگت رسیده

قبل از اینکه متوجهش بشن دستش رو به لبه پنجره گرفت و داخل اتاقش برگشت
سر مرد که بالا اومد وین حرکت عکس خون تو رگاش رو حس میکرد
حس میکرد الان بخاطر هجوم خون به قلبش سکته قلبی رو با تموم وجود درک میکنه
شهردار لعنتی تو این خونه چیکار میکرد؟؟؟؟؟؟
چی تو این خونه بودکه برای این مرد انقدر ارزشمند بود ؟؟؟؟

چندتا سیلی به صورتش زد تا مغز نداشتش سر جاش برگرده و بهش کمک کنه که چه غلطی کنه.
بدون لحظه ای مکث دوید و از اونجا دور شد و براش مهم نبود تا صداشو بشنون فقط میخواست خودشو برسونه به مایک،فرشته ی نجاتش تویه اون خونه ی فاکینگ نفرین شده.

PHOBOPHOBIADonde viven las historias. Descúbrelo ahora