سلام بر خوانندگان عزیزم*-*
این پارت کمی دیر شد ولی هرچی جون داشتم سرش خرج کردم که تا حد ممکن طولانی شه جبران دیرکرد😅❤♪ Star Sky - Two steps from hell ♪
---------♡---------
آخرین تیکه از لباسش رو توی ساک بزرگش که روی تخت بود انداخت و متفکرانه بهش زل زد.
دیگه چی باید برمیداشت؟
با یادآوری مسواکش بشکنی زد و سریع به طرف دسشویی رفت تا برش داره...
نگاهی به ساعت بزرگ اتاق کرد و محکم روی پیشونیش کوبید. دیرش شده بود و هنوز مستاصل وسط اتاق ایستاده بود.
تقصیر خودش بود دیگه... دیشب میخواست وسایلشو جمع کنه اما تنبلی کرد و گفت حالا کو تا صبح؟ بفرما! الان دیرش شده بود...
زیپ ساک رو بست و برش داشت و سریع از اتاق بیرون رفت. جلوی در عمارت لویی و لیانا و نایل ایستاده بودن .
زین لویی و نایل رو دوستانه بغل کرد و وقتی نزدیک لیانا شد لیلی سریع خودشو توی بغلش پرت کرد.
زین بلند خندید و دستشو دور کمر لیانا حلقه کرد.
''لیلی باور کن فقط پنج روز نیستم!''
''خفه شو و زود برگرد.''
از بغل زین بیرون اومد و عین یه دختر خوب و مودب صاف ایستاد.
هری به سرعت از اشپزخونه خارج شد درحالی که یه پاکت دستش بود.
پاکت رو سمت زین گرفت.
''چند تا ساندویچ اماده کردم و از اونجایی که میدونم دیرت شده و صبحانه نخوردی اینارو بخور تا نمیری توی راه!''
زین لبخند بزرگی به هری و مهربونیش زد و پاکت رو توی ساکش جا داد.
''باور کنید فقط چند روز نیستم...''
نایل چشم هاش رو چرخوند و دستشو توی هوا پرت کرد.
''میدونیم و بهتره عجله کنی وگرنه جا میمونی و دست از پا درازتر برمیگردی.''
زین با خنده خداحافظی کرد و از عمارت خارج شد.
لیام که نزدیک ماشین ایستاده بود با دیدن زین لبخندی زد و ساکشو از دستش گرفت تا توی ماشین بذاره.
''لیام من که گفتم خودم میرم ''
''منم گفتم میرسونمت.''
YOU ARE READING
• HEART of DARKNESS • [Z.M]
Fanfiction~completed~ برای خوشبختی چیا میخواست؟؟ پول، شهرت و یا مقام؟ نه... البته که نه! یک بوم نقاشی و رنگ هاش... دفتر چرمین مشکی رنگِ شعرهاش... پیانوی قدیمی و ارزشمندش... و... وشاید مقداری سمّ کمیاب!! کلید خوشبختیش همینا بود! Cover by: @/myeditsland -ig