لی تیونگ؛ فوریه 2021:
لرزش دستاش بیشتر از لرزش زلزله تو سرنوشت و قلب و شخصیتش نبود.
جلوی اینه رفت ، طبق معمول مایع قرمز رنگی از بینی کشیده ش سرازیر شده بود و لبای سفید شده تیونگ و گلگون کرده بود. به چشمای یخ زده خودش خیره شد. لبشو یکم به داخل داد و دستشو رو خون کشید. این توی این هفت هشت ماه طبیعی شده بود .
تیر عمیقی به رابطه ای بی جون خورده بود که پایان عمرش فرا رسیده بود. اون رابطه پر احساس دیگه حتی برای تیونگم تموم شده بود . به فشار های عصبی که از شدت احساساتش نشعت گرفته و از اعضای بدنش بیرون میزدن عادت پیدا کرده بود . و فقط دوستاشو نگران تر میکرد .
سیگارشو کنج لبش گذاشت یقه اسکی مشکی رنگشو رو بالا تنه استخونیش که حالا لاغر تر از همیشه شده کشید . بارونی کرم رنگشو با شلوار پاکتی ستش تنش کرد . ساعت مشکیشو بست و بوتای چرمش که یکم پاشنه داشت و برداشت. موهای قرمزشو بالا داد و تو اینه خودشو بر انداز کرد . چشمای یخیش حتی خودشم میترسوندن، سریع از اینه فرار کرد و سمت پل هان راه افتاد
هوا بد بود، خیلی بد بود .
سائقه به زندگی ته عصابت کرده بود .
همه چیزایی ک میترسید داشت سرش میومد ، خودشو اماده خیانتی که به زودی انجام میشد کرده بود.
اون همه نزدیکی به قالب دوست بی دلیل نیست، میدونست اون پسر مو خرمایی اخرش زهر خودشو میریزه.
نمیدونست دویونگ چرا یهو پسش زد ، یهو دیگه اونو نخواست و اخرش همه دوست دارماش که تو چشماش فواره میزد لبا لب پوشالی بود .
نمیدونست چند ساعته و چه مسافتی و از اپارتمانش تا رودخونه طی کرده بود اما رسیده بود.
دنیا رو سرش میچرخید ، یادش نمیومد چندمین سرم امروزشو زده بود.
خود قبلیش و گم کرده بود، خود قبل کیم دویونگ و گم کرده بود .
کناره پل قدم میزد ، کلمات امیدبخش روی پل و میخوند
"خانواده ت عاشقتن ..تو برای دوستات مهمی... پس اینده چی میشه؟ ... به روزی که فکر کن که همه چشم ها برات میبارن، ناراحتی بقیه رو دوست داری؟ ... یکی هست که عاشق توعه اگه پیشت نیست ینی تو اینده س"
با خوندن جمله آخر تو ذهنش عصبی و بلند خندید.
-عاشق منه؟ عشق کشکه! اینده؟ کدوم اینده ...هه ..خانواده ای که انقدر راحت بچشونو ول میکنن دوستم دارن؟ مطمئنم بعد مرگمم قرار نیست کسی گریه کنه .
لبخند تلخی زد . گوشیش و روشن کرد یه مسیج برای تن ،اولین دوست عمرش تایپ کرد .
-چیتا وحشی . خیلی اذیتت میکردم ببخشید ، لی تیونگ تا آخرین زندگی خودش دوست تو میمونه و هر جایی که برم بازم پیدات میکنم و باهات دوست میشم. با تو حتی حرف زدنو یاد گرفتم و بعد به تو یادش دادم . نقاش کوچولو نیم وجبی ، اخرین تصویر لی تیونگ ام برای تو .. قول بده منو به نمایشگاهت ببری .
مسیج و ارسال کرد . گوشیو از خودش دور کرد و یه سلفی گرفت. یه ویدیو پر کرد :چیتافوننننن بن تن.
بعد حرفش خندید
-اوه پسر ... من خیلی دوست دارم .. مرسی برای این بیست و چند سالی که کنارم بودی . گربه کوچولو خیلی خوشحالم که پیش جانی برگشتی، ازتون میخوام تا اخرین نفستون تا جایی که تونستین همو دوست داشته باشین، اگه قراره دروغی عاشق هم باشین، نباشین بهتره. امیدوار بودم بتونم عروسیتونو ببینم ولی خب هیچی معلوم نیست .
دفترمو با دقت بگرد، چیزای قشنگی براتون توش قایم کردم .
وکیل جوان چشمک زد .
-کادو عروسیتونم اونجاست..یا قول بدین تا وقتی عروسی نگرفتین و کیکشو به اون سامورایی ندادین نرین کادو عروسیو بالا بکشید!
ناکاموتو با توام حرف دارم، سیگار فاکیتو کنار بذار و کمتر دهن همسایهارو با صدای تلویزیون و ساز زدن افتضاحت سرویس کن .
خندید
-یا یا اونجوری نگام نکن شیر پیر... خیلیم خوب گیتار مینوازی . همیشه صداتو دوس داشتم . امیدوارم یه روزی بتونی البوم خودتو منتشر کنی .
ممنون از تتوها و پرسینگایی که به تن من هدیه کردی رفیق. خوب غذا بخور و از طرف من تو عروسی تن و جانی کیکو رو هیکلشون خالی کن داداش.
تو زندگی بعدی حتما باهات به ژاپن میام تا باهم فوتبال بازی کنیم .
با تاکید تیکه تیکه کلمه "باکا" رو تکرار کرد.نفسشو ازاد کرد .
-میخواستم مرگ قشنگ تری داشته باشم ولی خب ظاهرا چاره ای نیست ..از طبیعت اومدم و به طبیعت برمیگردم .
دوربینشو سمت رودخانه هان برگردوند -ولی زیباست مگه نه ؟ اگه اعضای بدنم سالم موند،اهداش کنین. دارم میرم پیش روبی. دوستتون دارم تا همیشه.
ویدیو رو سند کرد و بعد ارسالش به تن برای یوتا ام شِیرش کرد.
گوشی و خاموش کرد و سمت رودخونه برگشت . باید به اونم چیزی میگفت؟ لاک اسکرین گوشیشو روشن کرد . پی ویشو چک کرد ، اخرین مسیجشونو خوند :
+بسته رسید؟ ㄱㄱㄱㄱتولدت مبارکککک
-ممنون بابت کادو
مکالمات تلفنی اون روزشو به یاد اورد لبخند تلخ تر شد.
انگشتش و روی دکمه ویس گذاشت صداشو به شاد ترین حالت ممکنش تغییر داد، لی تیونگ خیلی خوب بازیگری و بلد بود .
-لی تیونگ صحبت میکنه دویونگیییییی مراقب خودت باش خوب غذا بخور و حسابی خوشبخت شو ، من همیشه مراقبتم .
ویس و سند کرد و تو اروم ترین حالت ممکن لب زد
-اونقدر عاشقت بودم که بعد از این از خودم متنفرم نه تو ، این حتی از حس تنفر برام زجر اور تره که به تو بی حسم و دیگه مثل قبل نیستیم.
پاهای ظریفشو روی میله محافظ گذاشت و ازش بالا رفت . هوا رو وارد ریه هاش کرد و نفس کشید. نسیم خنک فوریه که نه سرد بود نه گرم صورتش و نوازش کرد . بوی بهار میاد. وقتش بود خودشو با آبی موج رودخونه بسپاره و به حقیقت خودش برسه . دستاش و باز کرد و نفس گرفت. همه زندگیش مثل یه فیلم از جلوی چشماش گذشتن. از دیدن تن تا اولین روز مدرسه،دبیرستان ، قبول شدن تو ازمون ورودی وکالت دانشکده سئولش تا فارغ التحصیلیش . اتیش سوزی لعنتی و لبخندای دویونگ، شبای بالای پشت بومشون... هرکاریم میکرد بازم دویونگ تو خاطراتش و خانوادش خانوادش بودن. چشماشو باز کرد . دویونگ و تو دلش بخشیده بود و کنار گذاشته بود. به ارتفاع رودخونه خیره شد . سرشو خم کرد و اماده پر زدن به سمت جریان شد که دستی دور کمر باریکش حلقه شد. همینطوری که ناگهان به سمت بالا کشیده شد گوشه چشمش به پیچ فلزی کناره پل برخورد شدیدی کرد که تقریبا ناله بلند و پر دردی از گلوش خارج کرد.
اون انقدر تو خودش بود که صدای سابیده شدن لاستیکایی که چند دقیقه پیش به طرز پر سر و صدایی پارک شده بودن و نشنیده بود . تا به خودش اومد چشماش به چشمای پسری با موهای قهوه ای گره خورد که تو صورتش داد میزد و باهاش یقه به یقه بود
-پسره احمق تو دیوونه شدی؟ چی فکر کردی با خودت که میخواستی خود کشی کنی؟ به کسایی که دوست دارن فکر کردی؟چه مرگت بود که میخواستی بپری؟
از درد چشمشو بسته بود
-اخ چشمم
دستشو روی زخمی که کنار چشمش ایجاد شده بود گذاشت . به گوشت رسیده بود و حسابی میسوخت .
پسر نگران بهش خیره شد
-احمق احمق احمق
بازوشو گرفت و سمت ماشینش کشید
اون حتی نمیدونست اون مرد کیه و چرا نجاتش داده اما میدونست الان دلیل این زخمیه که روی صورت بی نقصش ایجاد شده .
تا توی ماشین نشست فریاد زد
+مرتیکه عوضی حداقل میذاشتی خوشگل بمیرم
پسر با چشمای برزخیش به تیونگ خیره شد که جز خفه شدن چیزیو حکم نمیکرد. با صدای بلند غرید
-من نمیتونستم اجازه بدم همه دوستات از خودشون بخاطر مردن تو متنفر بشن و همش بگن چرا نتونستن جون تورو نجات بدن .
با پایی که روی پدال فشار داد ماشین از جا کنده شد و با سرعت مشغول لایی کشیدن بین بقیه ماشینا بود .
همونجور که با خشم دنده عوض میکرد حتی ذره ای اخمشو باز نکرد.
-درد داره؟ .. به چشمت خورد؟
تیونگ اروم لب زد
+گوشه چشممه...خیلی میسوزه
خنده عصبی پسر باعث شد تیونگ برگرده سمتش
-پسر جون تو بخاطر یه زخم انقدر دردت گرفته میدونی اگه خودتو پرت میکردی چ دردی میکشیدی؟
دنده رو با فشار جا زد و بعد چن مین ترمز گرفت .
+بیا پایین
تیونگ از ماشین پیاده شد و باهم سمت در اوژانس رفتن. سر تیونگ بخاطر ضربه درد شدیدی میکرد و با زخمی که همه چیو بدتر کرده بود سوزش زیادی حس میکرد. همه رو فحش میداد. خون زیادی ک این هفته از دست داده بود باعث سیاهی رفتن چشماش بود دستشو رو شونه غریبه گذاشت
+سرم..گیج میره
با کلمه اخر روی دوش پسر کناریش ازهوش رفت . پسر سریع دستشو زیر زانوهای ضعیف و کمر باریک پسر برد و سمت پذیرش دوید . بعد کلی کل کل و عجله ای که کرد بالاخره تیونگ و روی یه تخت خوابوندن . یه گروه پرستار ریختن روی سرش، مشغول سرم زدن و ضدعفونی زخمش شدن .
پسر صندلی مجاور تخت رو انتخاب کرده بود و پاشو تند تند تکون میداد . با دستی که زیر چونش زده بود نگران به پسرک لاغر اندام جلوش خیره بود .
پرستار جلو اومد و اسمش و پرسید . نمیدونست ،دست پاچه شد دستشو تو جیب پسرک مو قرمز کنارش برد و کیفشو بیرون کشید، از روی کارت شناسایی خوند.
-لی تیونگ متولد 1جولای 1995 25 ساله ..
پرستار تعظیم کرد و رفت .
ینی این یه وجب و نیمی از من ی سال بزرگتره؟ صحبتای دکتر تموم شد که حاوی مشکلات جسمی تیونگ بود ، سوء تغذیه و کمبود ویتامین ، فشار عصبی کمبود خواب وکمبود خون .
کنجکاو شده بود دلیلش برای کاراش و بدونه با اینکه بهش مربوط نبود . نمیدونست کی چشماش گرم شدن و چند ساعته خوابه اما با تکون خوردن پسرک روی تخت و ناله دردمندش چشماشو باز کرد.
+من کجام ..
مرد سر تکون داد
-کلیشه همیشگی.. داشتی خودتو پرت میکردی تا املت بشی ...کشیدمت بالا سرت چاک خورد بس که دست و پا چلفتی ای .
انگشتشو رو پانسمان سر ته گذاشت
-اینم برا همون حادثه س .. به بیمارستانم که رسیدیم گفتی سرت گیج میره و رو دستم غش کردی ... سرم و دو واحد خون بهت زدن نکنه رگم میزدی؟
تیونگ حرفشو تیکه در نظر گرفت
+هیچ ربطی نداره... زیاد خون دماغ شدم این مدت .. بعدشم بنده هیچ اسمی از شما ندارم و حتی نمیدونم چرا این همه فدا کاری کردید اما ممنون .. میتونید برید تا اینجام زیادی اذیتتون کردم و مزاحمتون شدم .
جهیون لبخند کوتاهی زد
-جانگ جهیون ... کمترین کاری بود ک میتونستم انجام بدم... بخاطر تو نیست بخاطر قولیه که به خودم دادم.. قول بده دیگه انجامش ندی
تیونگ سکوت کرد و هیچی نگفت
+خوشخبتم .. لی تیونگم
دستشو دراز کرد و جهیون باهاش دست داد
-بله.. کارت شناساییت و ناچارا بی اجازه مطالعه کردم برای اطلاعات بیمار.. امیدوارم ناراحت نشده باشی
تیونگ خندید
+خواهش میکنم .. خیلی ممنون برای زحمتات
-قابلی نداشت همین که دیگه بهش فکر نکنی کافیه
قطره اشک مزاحم تیونگ گونشو خیس کرد و سریع پسش زد
+تلاشمو میکنم اقای جانگ
جهیون ابرو بالا انداخت
-انقد رسمی بودن لازم نیست.. تو هیونگم به حساب میای
گوشی تیونگو از روی میز برداشت و سمتش گرفت
-اسامی جالبی زنگ میزدن... چیتا آرت پلنگ... لانامورایی* یوتا...امریکن دیلاق بوی .. مارکوپلولی.. اون یکیم کیم دوبانی نگرانت شدن حتما
گوشی تو دست تیونگ لرزید و دوباره اسم کیم دوبانی نمایان شد . گوشیشو خاموش کرد . جهیون دوباره برگشت سر جاش و دستشو زیر چونش زد .
-باهاش قهری؟
+ما دیگه باهم رابطه نداریم.
-پس دلیل حال بدت؟
+مهم نیست
-میخوای جواب بدم بگم خوبی نگران نشه؟
تیونگ شونه انداخت و گوشیو دست جهیون داد.
جهیون تماس و وصل کرد و راه افتاد.
صدای دویونگ پیچید: تیونگ؟ خوبی؟ کجایی ؟ تن و یوتا خیلی نگرانتن چرا جوابشونو نمیدی..
حرفش با صدای گرم جهیون نیمه موند
-اروم باشید... اون حالش خوبه .. الان بیمارستانه شب مرخص میشه
دویونگ با عجله گفت: چیشده؟ ا..الان میام اونجا
جهیون سر تکون داد و ادرس و گفت گوشیو قطع کرد. سمت تیونگ رفت.
-داره میاد ببینتت..خیلی اسرار داشت
رنگ از رخ تیونگ پرید
+نه ... نباید بیاد نمیخوام ببینمش
-قبول نکرد گفت داره میاد.. چیشده انقدر فرار میکنی؟
تیونگ لب زد
+اکسمه.. الانم با یکی دیگه س و حالشم خوبه
جهیون سر تکون داد
-گرایشت..
تیونگ سر تکون داد و چشماشو تو حدقه چرخوند
-اره..
جهیون لبخند دلگرم کننده ای زد
-مختصر برخورد کن تا زودتر بره حل میشه
با صدای دویدن سرشونو برگردوندن که چهارتا پسر درحالی که نفس نفس میزدن خودشونو به تیونگ رسوندن و ابراز نگرانی کردن. پسر قد بلندی سمت جهیون اومد : جانی هستم... ممنون تیونگمونو نجات دادین
جهیون چشماشو تنگ کرد
-خواهش میکنم ... تو.. فامیلت سو نیست؟
جانی سر تکون داد :بله
جهیون خندید
-پسر چطور منو یادت نمیاد؟ جهیونم... جانگ جهیون ...کلاس پنجم تو امریکا باهات هم مدرسه و همسایه بودم
جانی ناباورانه خندید و سریع جهیونو تو بغلش کشید : خدایا دنیا چقدر کوچیکه ... نشناختمت خیلی عوض شدی
جهیون مشتی حواله شونه جانی کرد
-تو کجا کره کجا؟
جانی به چشم به تن اشاره کرد :عیال وارم
تن استین جانیو گرفت و توجه ش رو به زخم تیونگ داد جهیون با خنده سرتکون داد و نگاشون کرد. جانی یکی یکی همه رو معرفی کرد : تیونگ وکیل جوان و پرنس انیمه ای همه چی کش معروفمونه که فرشته نجاتشی برو ... ایشون تن هستن...همسر اینده بنده ... اونم سامورایی ژاپنی یوتا ... و اونم بچه تیونگه تقریبا ... اسمش مارکه . جهیون لبخند زد با همشون دست داد . از ته دلش خوشحال بود که تو جمعیه که اکثرا مثل خودشن .
-جهیونم..خوشبختم
مارک لبخند زد :خوش اومدی ..ممنون جون هیونگو نجات دادی
لبخند چال نمایی زد
-خواهش میکنم وظیفم بود .
Jaehyun :
با صدای نازک و نرمی که کلمه هیونگ و میکشید روی مغزم ناخون کشیده شد . حتی سرمو برنگردوندم نگاه کنم ... هیچ علاقه ای ام نداشتم که تن بهش پرید: هیونگ؟ زهرمار هیونگ! چطور جرعت میکنی این کلمات و به زبون بیاری وقتی باعث همه اینا خودتو عشقتی ؟
تیونگ دستاشو به دستای تن فشار داد و هیس ارومی گفت
+تن عصبیه جونگوو..ببخشید ..حالت خوبه؟
لبخند شیرینی تحویل چهرهایی که پشتم بهشون بود داد . کلمه جونگوو هنوز توی سرم اکو میشد .
صدای اون پسر که الان میدونستم اسمش دویونگه و چه نسبتی با تیونگ داره به گوشم رسید : حالت خوبه ته؟ خیلی نگرانمون کردی همه چی مرتبه؟
این بار یوتا بهش توپید :اره پسر خوب همه چی به لطف الهه ناجی تیونگ روبه راه و مرتبه ..الان که مطمئنی هنوز نکشتینش سوال دیگه ای داری؟
دویونگ سوالی پرسید: ناجی؟
حس کردم وقتشه با ترسم روبه رو بشم و خودمو اماده هر موقعیتی کردم . دست تیونگ و گرفتم. نگاهمو از چهره نگران و رنگ پریده ش گرفتم ، به صورت دوتا پسر مقابلم دادم و خنثی نگاهشون کردم.
جونگوو ناباور لب زد :جه..جهیون؟
سرتکون دادم.
دویونگ رنگ نگاهش تغییر کرد :تو از کجا پیدات شده؟
دست تیونگ و گرفتم اومدم که جواب بدم . جانی با اخمش زودترعمل کرد :فکر نکنم به تو دیگه مربوط باشه
با نیشخندی که به جانی نگاه کردم
-یادم نمیومد باید بخاطرنجات دادن دوست پسرم از اکسامون اجازه میگرفتم
چشمای همه به وضوح درشت شد و صدای چی همزمانشون اتاقو برداشت.
سر تکون دادم و تو جام نیم خیز شدم پیشونی تیونگ و بوسیدم . بهش چشمک زدم . تیونگ فشار دستشو به دستم بیشتر کرد لبخند زد . تو نگاهش یه فاک یو بلند موج میزد.
دویونگ لبخند زد و دستشو سمتم دراز کرد : مبارکه .. امیدوارم کنار هم خوشحال باشید
لبخند متظاهری زدم و دست دادم
-همچنین
جونگوو هنوز مات بود . دویونگ ادامه داد : خوشحالم حالت خوبه ته...بیشتر مراقب خودت باش...
حرفش با بوسه کوتاهی که جونگوو روی لباش کاشت نصفه موند . جونگوو لباشو اویزون کرد و خودشو رو دوش دویونگ انداخت. طبق عادت همیشگیش با لوندی گفت : خسته شدم عشقم ...بریم خونه؟
این رفتارا رو از حفظ بودم . تیونگ با نگاه سردی که بهشون دوخته بود لبخند مهربونی زد
-مواظب خودتون باشید اروم برونید. به سلامت خداحافظ
دویونگ سر تکون داد و دست تو دست جونگوو اون مکان و ترک کرد . نفسا آزاد شد و تیونگ شمرده و عصبی تو گوشم لب زد
+چه غلطی کردی ؟
-دوست پسر جدید اکس تو ...اکس منه لی تیونگ! باید هم ابرو خودمو سر بلند نگه میداشتم هم تورو .. این ماسک ضعیفتو از صورتت جدا کن اگه واقعا ضعیف نیستی !
چشمای جدیم و بهش دوختم و نگران بهم خیره شد.....
_____________
سلام بچهاااا کیلیان برگشتههه.
خیلی دلم براتون تنگ شده بود..
یا یا یا کتکم نزنین میدونم امبرث می و هنوز اپ نکردم.. حق بدین پروژه سنگینیه و وقت زیادی میخواد ولی فعلا این ۲۵ یا ۳۰ شاتی ( با وان شات اسماتشون ) و ازم قبول کنین^-^
دیکشنری کیلیانی😂🍷:
* لانامورایی یوتا : لانا:ماه+ سامورایی +یوتا = یوتا سامورایی ماه:)
خب این خیلی یهویی بود و امیدوارم خوشتون بیاد حمایتش کنین... اگه کوتاهی کصدستی غلط املایی و نگارشی بود یا جا به جایی حروف کلمات بود ببخشید بخشی کار منه بخشی ام تقصیر واتپد:))...کلی دوستون دارم . بوس بوس کیلیان🍒☁️🦢✨
YOU ARE READING
You Are My Sky ☁️
Fanfiction𝆡𝆝𝆚In The Name Of God Of Love𝆡𝆝𝆚 ִֶָ𓏲࣪𝔜𝔬𝔲 𝔞𝔯𝔢 𝔐𝔶 𝔖𝔨𝔶ִֶָ𓏲࣪ By :𝔎𝔦𝔩𝔩𝔦𝔞𝔫 ℜ𝔬𝔩𝔞𝔫𝔡ᬉ Cuple : 𝘑𝘢𝘦𝘩𝘠𝘰𝘯𝘨 𝘋𝘰𝘞𝘰𝘰 𝘑𝘰𝘩𝘯𝘛𝘦𝘯