4Part🕊

91 24 34
                                    

ادرس و ساعت حضور چا توی کلاب رو از جنو پرسید .
+خب .. من امشب ساعت ۱۲ میرم به روش خودم ازش حرف بکشم.
به جهیون لبخند ساختگیش و تزریق کرد .
+برنده آخر ماییم.خب جناب جانگ مزاحمتون نشم . خوشحال شدم .
دستش و سمت جنو دراز کرد . بعد به جهیون دست داد . جهیون دستش و فشرد و با رفتن تیونگ‌به در خیره شد . ذهنش درگیر روش تیونگ‌بود ، چرا کلاب؟ ذهنش آشوب بود و ته دلش شور میزد...

جانی تن و بغل زده بود و برای درآوردن چشمای یوتا وسط خیابون زیر بارون میچرخیدن و باهم داد میزدن
It's you, it's always you
If I'm ever gonna fall in love, I know it's gon' be you
It's you, it's always you
Met a lot of people, but nobody feels like you
So please don't break my heart, don't tear me apart
I know how it starts, trust me, I've been broken before
Don't break me again, I am delicate
Please don't break my heart, trust me, I've been broken before
یوتا در سکوت به اسکل بازی دوتا مرد گنده روبه روش خیره بود . هه چان بازوی مارک و چسپیده بود و سعی میکرد بوسش کنه. مارکم چتر به دست خودشو عقب میکشید .
یوتا کلافه کلاه هودی بهارشو روی سرش کشید ‌. هوا هوای دو نفره بود و اون تنها ‌.
تن دستشو با خنده سمت یوتا گرفت
"It's you, Single always you . It's you it's Always You lonely"
یوتا با خشم داد زد
"Im mr.lonely"
موبایلشو از جیب کیف کمریش بیرون کشید و توی مخاطبینش روی ایموجی جوجه کوبید . بعد تموم شدن بوق انتظار هنوز یه کلمه از پسر پشت خط نشنیده عربده کشید : یاااا دونگ‌سیچنگ‌ کجای اون نقاشیای مزخرف از من ارزشمند ترن دو دقیقه ولشون کن. خدا رو خوش میاد اینا زیر بارونا برقصن و لاس بزنن تو راه کلاب اون وقت من اینجا با حسادت و دلتنگی به تو فکر کنم و تنها برم کلاب؟ قسم میخورم بعد اون پایان نامه کوفتیت ‌کاری کنم نتونی تا چهار روز راه بری . میام همه چیو به خانوادت میگم اصن .
عصبی تلفن و قطع کرد و باعث صدای خنده دیوانه وار چهارتا پسر کنارش شد.
جانی وسط خندهاش تن و زمین‌گذاشت و دستاشو روی زانوش گذاشت تا بتونه کنترل خودشو حفظ کنه. وسط نفس نفس و خندهاش حرف میزد: مرتیکه الان تهدید کردی به اینکه قراره هارد بکنیش. این هیچی این فدا سرت به مامان باباش میگی؟؟
دوباره زد زیر خنده.
هه چان با دست یوتارو نشون میداد : یا یا هیونگ انگار یه دختر پسر دبیرستانی این که وینی هیونگ میخواد باهات کات کنه و تو تهدید کردی به خانوادش میگی
مارک نچ نچی کرد : باید تو کلاب برات کافوری چیزی پیدا کنیم‌.
گوشی یوتا زنگ خورد و یوتا هیس آرومی گفت .
تن شرورانه عویی گفت : زنشه زنشه ساکت شین
یوتا تماس و جواب داد و بعد چند ثانیه بلند خندید: جدی میگی؟ منتظرتم پس. مواظب خودت باش چیزی شد زنگ بزن.
با چندتا جمله دیگه به تماسش پاسخ داد و باد به قب قب انداخت: داره میاد کلاب
همین یک جمله برای پارگی تن و هه چان‌کافی بود.

تیونگ جلو آینه با خودش ور میرفت . به بدبختی زیپ لباس قرمز رنگ جذبش که تا روی زانوش بود و بست . تو دلش هزاران بار خودشو لعنت کرد ولی باید برای آینده کاریش انجامش میداد. چوکرشو به گردنش بست. برای بار اخر به دستاش و ناخونای بلند مصنوعی مشکی رنگی با چسپ به ناخونش چسپونده بود خیره شد به فلاکت خودش خندید.
گوشوارهاشو توی گوشش محکم کرد و خلخال ظریف مشکی رنگ براقی و به پاش بست . به صورت میکاپ شدش نگاهی انداخت .
کلاه گیس بلند فندقی ای که از قبل بابلیس شده بود و روی سرش با گیره محکم تر‌ کرد . عطر زنونه شو از تو چمدونی که مخصوص همین بساطش بود بیرون کشید و باهاش دوش گرفت‌ . کفشای پاشنه بلند مشکی رنگش و به پا کرد . کیفشو برداشت و بالافاصله از ترک خونه فورا به پارکینگ‌رفت. بدون اینکه کسی ببینتش سوار شاسی سفیدش شد و فورا از پارکینگ اپارتمانش خارج شد . ادرس کلاب و از مسیج جنو دوباره خوند و وارد جی پی اسش کرد. لعنت این همون کلاب پاتوق جانی بود ...

جهیون تقریبا نیم ساعتی میشد توی ماشینش نشسته بود و با دقت ورودی بار و میپایید .
هنوز ۱۲ نشده بود که شاسی سفیدی کنارش پارک شد . یک دختر جوان درحالی که سعی به حفظ تعادلش داشت دید‌. نگاهشو به ماشین داد .  دهنش باز موند. شاید اون دختر ته نیست ....
دخترک برگشت و به ماشینش خیره ریموت و زد . جهیون این دوتا چشم و میشناخت. خودش بود. ناخواسته اندام دختر و تا ورودش به کلاب بر انداز کرد. نکنه واقعا دختر بود و  ایسگای بقیه رو گرفته بود.
مهم نبود چیشده اما هرچی بود خودشم نمیدونست چرا ولی جانگ اجازه نمیداد دست کسی به اون تن بخوره، مخصوصا اگه اون فرد اون‌پیرمرد کثیف هیز باشه!
در ماشینش و باز کرد. ماسکشو رو صورتش گذاشت و راه افتاد.

تیونگ به بدبختی داشت راه میرفت . همینطوری که خودشو فحش میداد به اسانسور رسید . خودش و مخصوصا کلاه گیس و میکروفونش رو چک کرد . دکمه رو زد و منتظر شد. بعد چند دقیقه در کلاب باز شد . هجوم الکل های گرون و صدای موزیک به صورتش سیلی زد‌. وارد شد و با چشم دنبال چا گشت.

جهیون وقتی به اسانسور رسید که طبقه دوم بود . منتظر شد ، باید زودتر میرفت . اسانسور اومد و جهیون توی چشم بهم زدن تو کلاب درحال گردن کشی بود . صحنه مقابلش باعث شد نفسش بگیره . تیونگ روی پای چا نشسته بود و با لوندی حرف میزد. طاقت نداشت . همش جونگوو رو درحال بوسیدن دویونگ می دید. تیونگ اجازه نداشت اجازه لمسش و به کسی بده! نمیدونست مالکیتش از کجا اومده اما شوخی نداشت .

بوی بد الکل ا دهان پیرمردی که تو آغوشش بود حالشو بهم میزد. لبخند اجباری ای زد‌.
+شغلت چیه عزیزم؟
حالش از خودش و لحنش و صدای تغییر یافتش بهم خورد. پیرمرد جواب داد" دختر جون من خیلی پولدارم چطور نفهمیدی؟"
+فقط پولداری؟شغلته؟
باز خنده مستانه ای از روی اجبار. پیرمرد به حرف امد" من سرمایه دارم اما به زودی کمپانی سرگرمی میزنم . یه گروه دختر دارم که بدجور میترکونه ... اونارو از جانگ لعنتی میگیرم. میخوای جزوشون باشی؟ تو خیلی خوشگلی!"
خنده زشتی کرد و دستش و رو گودی کمر تیونگ گذاشت که تیونگ بلافاصله بلند شد.
+شب خوبی بود ...ممنون
بی توجه به حرفای مرد که برای موندنش خواهش میکرد راه خروج و پیش گرفت که انگار قایقش به صخره خورد. پاهاش بهم پیچید و برای حفظ تعادل به هرچی که بود چنگ زد تا دستای مردونه ای دور کمر باریکش حلقه شد. چشماش به جفت تیله وحشی و جدی آشنایی گره خورد.

جهیون با نفس عمیق سعی داشت خودشو اروم کنه. تیونگ یقه شو گرفته بود و تو چند سانتی صورتش بود. اونقدر عصبانی بود که همونجا میتونست تن بت توی دستش و بدره . صدای مزاحمی باعث بیرون پرت شدنش از سیاره چشمهای تیونگ بود." پری کوچولو بیشتر بمون."
چند دقیقه ای گذشت تا جهیون و بشناسه ‌. خشم تو صداش ریخته شد " اینجا چه غلطی میکنی جانگ؟ نکنه این دختر ام مال خودت کردی و از چنگم دراوردی؟ گمشو و تنهامون بذار "
جهیون بیب ارومی گفت که تیونگ با ترس بهش خیره شد. دستای جهیون روی کمرش ثابت شد‌. اومد حرفی بزنه که جهیون نرم لباشو بوسید .
-دوست دخترمه!

تیونگ مغزش قفل کرده بود هنوز متوجه اتفاقات درحال وقوع نبود . جانگ جهیون، داشت میبوسیدش؟ ولی اون استریت بود. امکان نداشت.
پیرمرد لعنتی ای گفت"دختره روی پای من بود ‌. هرزه ست ولش کن جانگ" دستشو به پشت لباس ته رسوند تا به عقب بکشدش اما فقط زیپ لباسش و باز کرد . تیونگ هین کشید که کمر برهنه ش سریع توسط دستای سرد جهیون محاصره  شد و بسته شد . تو کسری از ثانیه نفسای گرم جهیون تو گردنش بود و سوزش کم جون خبر از کبودی اورد .
-گمشو چا میخوام با دوست دخترم خوش بگذرونم ‌.
چا عصبی ازت متنفرمی گفت و رفت . ناجی عزیزش دوباره نجاتش داد و بهش نگاه میکرد.
صدای جانی روح از تن تیونگ بیرون کرد

You Are My Sky ☁️Where stories live. Discover now