پارت هفت «خرید»

791 111 33
                                    

Jin

خسته کوفته از خرید برگشتیم واقعا نگهداری از بچه ها خیلی سخته مخصوصا بیرون هوففف با نامجونم که میشن شیشتا بچه فقط جالبش اینجاست یه ادم بزرگ چرا باید گم بشه ؟
اونم وسط یه پاساژ خداروشکر ایکیوش بالاعه وگرنه منم یادش میرفت مرتیکه خنگ تهیونگ و جیمینم که انقد تو پاساژ دوییدن و جیغ زدن که ابرو نموند واسم فقط یونگی بچم کمک دستمه هم تهیونگی رو که خواب بود بغل کرده بود هم تو انتخواب دکوراسیون کمکم میکرد البته هوسوکم فراموش نکنیم رفت بابای گم شدشو پیدا کرد اصلا من چرا جیمین خواب دادم دست اون
حیف کوک بغلم بود وگرنه جیمینو نمیدادم دستش
همه اونا بکنار فقط موقع ناهار خوردن 💔 تهیونگ مدام قاشق کثیفشو میکوبوند رو میز کوک هم از خستگی نق میزد و من مجبور بودم تو رستوران راه برم باز یونگی مادر قربونش بره به جیمین غذا میداد خودشم میخورد هوسوک هم سعی میکرد با نامجون تهیونگ و مهار کنن بعد از این که قشنگ منو حرص دادن تو خرید اومدیم خونه غش کردن رو مبل خرید هایی سفارش دادیم بعد از ظهر میرسن و خداروشکر خودشون میچینن نیازی نیست من با کار کنم با درد رفتم بالا سر مونی با صدای بلند گفتم

_ اخ کمرم چقد درد میکنه

هیچ تکون نخورد منم با حرص با پا زدم تو کمرش که با سر افتاد زمین خندم گرفت اما سعی کردم ظاهرمو حفظ کنم

نامی: اخ چیشده؟

_ اخ مونی کمرم کمرم داره نصف میشهههه

نامی:اها اوکی

دوباره سرشو گذاشت زمین تا بخوابه
_مونیییی‌

نامی : بله بله جانم

_کمرم☹️

نامی: میخوای بریم حموم اوکیش کنم؟

_ نمیخواد ماساژم بدع

نامی : اخ جینی پا بده دیگه عزیزم

_ نچ زود باش روغن تو کشو دومیس

نامی_ خدایا من تو زندگی قبلی کدوم کشورو به فاک دادم؟💔

_ چی میگی زود باش دیگه

نامی : باشه باشه اومدم

بعد از اینکه یه دل سیر ازش کار کشیدم خیالم راحت شد بچه هارو جابجا کردیم رفتیم بخوابیم تا وسایل هارو بیارن

.............

Teayung

از خواب پاشدم البته صدای این شیمک مزاحم بیدارم کرد پس رفتم اتاق اوما تا بگم به از اون خوراکی های خوشمزه بده
در زدم ولی جواب ندادن پس وارد اتاق شدم خواب بودن ولی من نا امید نمیشم امده برای پرتاب شمارش معکوس تا پرتاب

خانواده نامجینWhere stories live. Discover now