یازده سال بعد... ( یوهاهاهاها )
_ یونسوکا... کیم یونسوک∞ جانم دد؟
_ جینا دم دره آبنبات برو منتظرش نذار ما نیم ساعت دیگه راه میفتیم.
یونسوک لبخند زد و سر تکون داد.
∞ چشم. ممنون منتظرتونم.... و دد.... بهم نگو آبنبات... من دیگه بزرگ شدم
سریع از پله ها پایین اومد و با دیدن جینا که امروز از همیشه خوشگل تر شده بود لبخند بزرگی زد.
جلو رفت و از پشت بغلش کرد.∞ بیبی من چطوره؟
دختر ترسیده با شنیدن صدای دوست پسرش _ که تا هفته دیگه نامزدش میشد _ لبخند زد و برگشت.
^ یونی.... سلام
∞ سلام عزیزم. ببخشید اگه خیلی منتظر موندی تا ددی بهم گفت اومدم پایین
جینا با لبخند کیوتی سر بینی گرد و بامزه یونسوکو بوسید.
^ نه یونی. بریم؟
نفس عمیقی کشید و چشمشو بست.
∞ بریم...
_______________________________________
+ تبریک میگم شکلات فندقی من
∞ ممنون....
_ آبنبات ددی فارغالتحصیل شدههههه تبریک میگم جوجه
∞ مر...سی
با خجالت سرشو پایین انداخت. بابا و ددیش هنوز همینجوری باهاش رفتار میکردن. و خب از همه بد تر جینایی بود که داشت سعی میکرد جلو خندشو بگیره
∞ جینا.... داری خفه میشی اشکال نداره بخند.
و بالاخره جینا با صدای بلند شروع کرد به قهقهه زدن.
^ خیلی کیوت ... ههههه... خیلی کیوت میشی یون...
یونسوک اخمی کرد که خیلی کیوت تر شد و نتیجش گازی بود که جینا از گونه سرخش گرفت.
∞ هییییی
+ بهتره دیگه بریم بچه ها... یه نهار خوشمزه تو رستوران منتظره.
^ یسسس ایول
یونسوک با لبخند به ذوق دوست دختر کیوتش نگاه کرد.
∞ زیادی خوشگل شدی عشق یونسوک
جینا با خجالت سرشو پایین انداخت و سعی کرد گونه قرمزشو مخفی کنه.
^ آیششش یون....
______________________________________
برگشتن به کره برای همیشه آرزویی بود که هر دو نفر داشتن. و خب اون نفر سوم هم دوست داشت با عضو جدید خانواده به کشور مادریش برن پس طی بحثی که باهم داشتن برگشتن به وطنشون برای دو ماه بعد قطعی شده بود و حالا اون چهار نفر داشتن از فرودگاه به سمت آپارتمانشون میرفتن...
YOU ARE READING
Will you marry me again?
Fanfictionجونگ کوک و تهیونگ یه سال و نیمه که بخاطر شرکت باهم ازدواج کردن و حالا خانواده هاشون میخوان مطمئن شن که اونا عاشق همن... ژانر : روزمره ، اسمات ، لیتل کمدی ، رمنس کاپل : کوکوی ، ویکوک ( ورس ) Best ranking : #1 gay #1 kimtaehyung #1 jeonjungkook #1 f...