💫S2 Ep7💫

11.1K 900 128
                                    

یازده سال بعد... ( یوهاهاهاها )
_ یونسوکا... کیم یونسوک

∞ جانم دد؟

_ جینا دم دره آبنبات برو منتظرش نذار ما نیم ساعت دیگه راه میفتیم.

یونسوک لبخند زد و سر تکون داد.

∞ چشم. ممنون منتظرتونم.... و دد.... بهم نگو آبنبات...‌ من دیگه بزرگ شدم

سریع از پله ها پایین اومد و با دیدن جینا که امروز از همیشه خوشگل تر شده بود لبخند بزرگی زد.
جلو رفت و از پشت بغلش کرد.

∞ بیبی من چطوره؟

دختر ترسیده با شنیدن صدای دوست پسرش _ که تا هفته دیگه نامزدش میشد _ لبخند زد و برگشت.

^ یونی.... سلام

∞ سلام عزیزم. ببخشید اگه خیلی منتظر موندی تا ددی بهم گفت اومدم پایین

جینا با لبخند کیوتی سر بینی گرد و بامزه یونسوکو بوسید.

^ نه یونی. بریم؟

نفس عمیقی کشید و چشمشو بست.

∞ بریم...

_______________________________________

+ تبریک میگم شکلات فندقی من

∞ ممنون....

_ آبنبات ددی فارغ‌التحصیل شدههههه تبریک میگم جوجه

∞ مر...سی

با خجالت سرشو پایین انداخت. بابا و ددیش هنوز همینجوری باهاش رفتار میکردن. و خب از همه بد تر جینایی بود که داشت سعی میکرد جلو خندشو بگیره

∞ جینا.... داری خفه میشی اشکال نداره بخند.

و بالاخره جینا با صدای بلند شروع کرد به قهقهه زدن.

^ خیلی کیوت ... ههههه... خیلی کیوت میشی یون...

یونسوک اخمی کرد که خیلی کیوت تر شد و نتیجش گازی بود که جینا از گونه سرخش گرفت.

∞ هییییی

+ بهتره دیگه بریم بچه ها... یه نهار خوشمزه تو رستوران منتظره.

^ یسسس ایول

یونسوک با لبخند به ذوق دوست دختر کیوتش نگاه کرد.

∞ زیادی خوشگل شدی عشق یونسوک

جینا با خجالت سرشو پایین انداخت و سعی کرد گونه قرمزشو مخفی کنه.

^ آیششش یون....

______________________________________

برگشتن به کره برای همیشه آرزویی بود که هر دو نفر داشتن. و خب اون نفر سوم هم دوست داشت با عضو جدید خانواده به کشور مادریش برن پس طی بحثی که باهم داشتن برگشتن به وطنشون برای دو ماه بعد قطعی شده بود و حالا اون چهار نفر داشتن از فرودگاه به سمت آپارتمانشون میرفتن...

Will you marry me again?Where stories live. Discover now