سوکونا در حالی تکیشو از تنه ی درخت قطور و سرحال بلوط میگرفت، با لحنی کشیده و بی صبر گفت: یوجی من مطمئنم لباسا تقریبا اندازتن!
نمیخوای از اون پشت بیای بیرون؟نیمف با شنیدن صدای معترض کسی که دوسش داشت، نفس عمیقی کشید و پشت انبوه درختا بیرون اومد. پسر مو هلویی با بیحوصلگی و عصبانیت،
دستاشو اروم به دو طرف بدنش کوبید و گفت: من نمیدونم چه جوری باید بند این کفشای احمقانه رو بست! پسر چشم فندقی همونطوری که داشت تلاش میکرد تا جلوی خندشو بگیره، به سمت یوجی گام برداشت.جلوی پسر، روی یه زانوش نشست و روی پای خم شدش زد. یوجی شلوار جین سورمه ای رنگشو بالا کشید تا اذیتش نکنه. پاشو بلند کرد روی زانوی سوکونا گذاشت تا بند کفششو براش ببنده. بعد از اینکه هر دو تا بندشو گره زد، خاک روی شلوار مشکیشو تکوند و بلند شد.
پایین لباس لیمویی رنگ پسر رو که سر بی تجربگی تا ران پاهاش پایین کشیده بود و باعث شده بود تا پارچه کش بیاد، ازاد کرد و گفت: اگه اینجوری باشه بیشتر به تنت میشینه. نیمف در حالی که با گوشه ای از لباسش ور میرفت به ارومی گفت: ممنون.
سوکونا یکی از لبخندهای قشنگشو تحویل یوجی داد و بدون گفتن کلمه ای، دست ظریفشو گرفت و به دنبال خودش برد...
حوری جنگلی با دیدن دنیای امروزیی که در بخش ساده ای از اون چوب خط های زندگیشو پر میکرد، چشماش ستاره بارون شده بود و برق میزد. درست مثل بچه ای که برای اولین بار مکانی رو میبینه و سعی میکنه از همه چیز سر بیاره، همه جا سرک
میکشید و به وجد اومده بود.با حیرت به پسری تقریبا هم سن و سال خودش که روی تخته ی چوبی چهار چرخ سواری میکرد خیره شد اونقدر مجذوبش شده بود که سرشو برگردوند و تا زمانی که قامتش از نظر محو بشه، تماشاش کرد.
سوکونا دستشو روی شونه ی یوجی گذاشت تا به خودش بیاد و با لحن متینی گفت: بهش میگن تخته ی اسکیت برد. باید تعادلتو روش حفظ کنی و با استفاده از اون چهار تا چرخ خودتو به سمت جلو هل بدی. چشمای شکلاتی پسر، از ذوق درخشید و با هیجان گفت: میشه تعقیبش کنیم؟ بازم دلم میخواد ببینمش.
نماد شناس با مهربونی جواب داد: یوجی دوست داری قبل از اینکه بستنی بخوریم، بریم یه جایی بتونی
نمایش اسکیت سواری رو ببینی؟
پسر انگار که بهترین خبر خوش دنیا رو بهش داده
باشن، با سرعت به طرف پسر چشم فندقی برگشت
و پر انرژی سرشو به معنی تایید تکون داد.سوکونا باشه ای زیرلب گفت و دستشو برای تاکسی گرفتن بلند کرد. یوجی که تازه توجهش به خیابون ها و ماشین های در حال حرکت افتاده بود، با کنجکاوی
سرشو در جهت مختلف خودرو ها میچرخوند. با توقف ماشینی زرد رنگ که تابلوی هرمی شکل تاکسی روی سقفش جا خوش کرده بود، نیمف رو به سوکونا کرد و با خامی پرسید: پس ارابه های امروزی اینشکلین...ولی اسبی که اونو میکشه کجاست؟
YOU ARE READING
Προμηθεύς
Fantasy[ ~anime: jujutsu kaisen~ ] [ ~genere: fantasy, romance, comedy~ ] [ ~author: diba.mz~ ] [ ~couple: sukuna x yuji~ ] توی دنیایی که خدایان باستانی و یونانی، جلوی چشم های ما مخفی شدن، اتفاقاتی رخ میده که قابل رویت نیستن... اما چه اتفاقی میوفته اگه پسر...