{𝘍𝘭𝘰𝘸𝘦𝘳𝘴 𝘪𝘯 𝘺𝘰𝘶𝘳 𝘩𝘢𝘯𝘥}

790 45 8
                                    

هوا اینجا مرطوبه و آفتاب از بین شاخه های پر از برگِ درختا مثل یه باریکه ی نور میتابه

Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.

هوا اینجا مرطوبه و آفتاب از بین شاخه های پر از برگِ درختا مثل یه باریکه ی نور میتابه.. و همون باریکه بخش هایی از موهای لَختِ طلایی رنگت و روشن و براق کرده..

پوستت انگار به لطافت آبه و به شفافیتِ بال های پروانه ایی که روی دستت نشسته و نگاهت بهشه.

بهم حق میدی.. مگه نه؟

که اینهمه زیبایی رو بپرستم، که بهت بگم تو خالقمی وقتی حقیقتِ پشت چشمام رو میدونی، وقتی هر لحظه در حال تکاملی و من فقط مثل بچه ی کوچیکی مبهوت اینهمه زیباییم.

پروانه از روی دستت بلند میشه، لبخندت از خورشید هم پر نور تره،

روی چمن های مرطوب، بین گلای میخکِ صورتی غلت میخوری و صدای خنده‌ت من و تمام این باغ رو به وجد میاره..

چمن ها جایی که تو روشون میغلتی انگار سبز تر میشن، انگار به اونها هم زندگی میدی، درست مثل من.

بهم حق میدی مگه نه؟ که به آفتاب حسودی کنم که روی گونت میتابه، که به پروانه حسادت کنم که روی دست های کوچیکت میشینه و به لباست که دور تنت پیچیده شده.

میخندی "هیونگ دنبالم بیا".

حتی اگه نخوامم لبخندت پاهام رو به سمتت میکشونه. پاهای پرهنه‌ت وقتی رو گلبرگای سفید و صورتی که روی پله های سنگی باغ ریخته شدن قرار میگیره، زیبا ترین منظره ایه که دیدم، صدای پرنده های این باغ و انگار دوست داری وقتی صداشون و میشنوی به اسمون نگاه میکنی و لبخند میزنی.

همونجوری که از پله ها بالا میری، هرچند دقیقه به عقب نگاه میکنی و بهم لبخند میرنی، میدونی که منحنی لب هات از همیشه ضعیف ترم میکنه.

جایی نفس کم میارم و رو یه پله می ایستم"فلیکس.. خیلی تند نرو" ولی قبل از اینکه جمله‌م تموم بشه تو از پله ها بالا رفتی و شاخ و برگ بوته های بِه‌ِ ژاپنی مانع دیدم میشن. تو درست مثل همون پروانه های ظریف و شیطون میمونی، که فقط یک لحظه روی دستت میشینن.

پله ها رو با سرعت طی میکنم و شاخه های بِه رو کنار میزنم. اینجا خیلی زیباست، مثل نقاشی فرشته ها از بهشت.

صدای خنده هات رو در کنار صدای رودخونه و پرنده ها میشنوم ولی نمیبینمت" فلیکس..فلیکس هیونگ اینجاست.."

پیرهن نازک سفیدت رو موقع دویدن از بین درختا میبینم و سمتت میام خیلی تند میدویی ولی بالاخره میگیرمت و باهم یه جایی روی چمنا میوفتیم.

من روی چمن ها و تو توی بغل من.. گونه هات مثل کوچولوها گل انداخته و صدای خندت من رو هم به خنده وادار میکنه.

؛بوی گل

بوی ملایم گل های یاس و بیشتر حس میکنم، چطور تاحالا متوجه نشدم که چقدر گل یاس چیدی؟ خندت که کمرنگ میشه ازت میپرسم" این گلای یاس و برای چی چیدی؟"

چشمات حالا به بالاتر نگاه میکنن، به چشمهای من، میدونستی که چقدر درخشانن؟ حتی از انعکاس افتاب روی اب اون رودخونه هم درخشان تر.

"برای تو..هیونگ"

چندتا از تار های موهای طلاییت که روی پیشونیت با نسیم این طرف و اون طرف میره رو کنار میزنم" ولی تو که هیچوقت گل ها رو نمیچیدی؟"

به پایین تر نگاه میکنی و حالا میتونم مژه های بورِت رو ببینم که روی کک و مک های ستاره ای شکلت سایه انداختن، یادته که همیشه میگفتم اونها ستاره های صورتت هستن؟، ستاره هایی که نتونستن تو چشمهات جا بشن و روی گونه هات جاری شدن..

"ايندفعه مطمئن بودم، که تو بهتر از خاک میتونی ازشون مراقبت کنی هیونگ.."

چطوری میتونی انقدر شیرین کلمات رو با لحجه ی خاصت به زبون بیاری؟ میخندم و جلوتر میام، چون دیگه نمیتونم تحمل کنم و میخوام عسلی که از لبهات در حال چکیدنه رو امتحان کنم.

چشمام مستقیم به چشمات خیره شده ولی تو من و نگاه نمیکنی و نگاهت به گل های سفید یاسیه که تو دستت گرفتی.

جایی کنار گردنت، بین گوش و ترقوه‌ت، احتمالا تکه ای از بهشته با بوی وانیل و کارامل که دلم میخواد خودم رو توش گم کنم. جایی که درست کنارش یه زخم کوچیک داری که وقتی کوچیک بودی تیغ گل ها موقع باغبونی خراشش داده بود، ولی چرا هرچقدر دقیق به پوستت نگاه میکنم نمیتونم پیداش کنم؟ خودت گفتی هیچوقت خوب نمیشه.. بلیز سفیدت رو بالا میزنم، روی پهلوت هم جای زخمی نیست.

"فلیکس.. زخمات.."

با صدایی اروم میخندی"همشون خوب شدن هیونگ"

تُنِ صدات و اروم بودنت من و به شک میندازه "ما..کجاییم فلیکس؟"

بهم نگاه میکنی و دستهای سرد کوچیکت دور مچ دست من میَخزن، نگاهت خیلی آرومه "وقتی از صخره ها بالا میرفتم که برات گل بچینم رو یادته هیونگ؟ نباید وقتی لیز خوردم دنبالم میومدی"
________________________________
اینو بعد مدت ها نوشتم امیدوارم که خوب باشه:]

[𝘚𝘒𝘡 𝘉𝘰𝘰𝘬]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz