[𝘞𝘩𝘦𝘯 𝘺𝘰𝘶'𝘳𝘦 𝘯𝘰𝘵 𝘩𝘦𝘳𝘦]

426 41 3
                                    

لی مینهو ترد شده بود، ترک شده بود از سمت دنیایی که بیرون از کالبد بی جونش جریان داشت. گم شده بود پشت پرده های مشکی پنجره های بزرگ توی هال، و هر روز مرگ نور بی جون خورشید رو که از لا‌به‌لای تاریکی به داخل می‌خزید رو نگاه می‌‌کرد

عقربه‌ها نمی‌ایستادن، کسی روی خط سفیدی از وسط خیابون متوقف نمی‌شد، چراغی تا ابد سبز باقی‌ نمی‌موند، زندگی در جریان بود؛ خون توی رگ های مینهو اما نه.

توقف و تکرار؛ روند مرگبار روزهایی که روی تقویم خط می‌خورد، پسری که حس نمی‌کرد، گل‌ هایی که داخل گلدون خشک شدن، جلد کتاب‌های مورد علاقش که خاک می‌خورد، آینه ای که شکسته بود و شاید هم این شکستگی خودش بود.

خاموشی، سکوت، خلاء و عدم، عجین شده بود با تن پسر. اتاق تاریک بود و ذهن مینهو تاریک تر. به عمق سیاهی کاذب زل می‌زد و گم می‌شد بین تمام سیاهچاله هایی که سال‌ها کسی به جز خودش نوری سمتشون نتابیده بود. ساعت‌ها می‌گذشت، پلک‌های کبودش تکون نمی‌خورد، مردمک سیاه تر از تاریکیش ثابت بود، مینهو روی زمین نشسته و در دنیای دیگه ای معلق بود. انگار که پسر متعلق به دنیای هیچکسی نبود، متعلق به هیچ زمان و هیچ مکانی، انگار که پسر واقعاً گم شده بود

نیم روز عصر شنبه، لا‌به‌لای تاریکی مطلقی که پلک‌های نیمه باز پسر می‌دید صدایی مولکول های هوا رو به ارتعاش درآورد، صدایی شبیه به صدای خنده ی کسی.

انعکاس صدای خندیدن؛ داخل تنها مکان امنش مضحک بود. صدای خنده اما مثل خنده های پوشالی و ساختگی مینهو نبود، بوی حقیقت و خلوص می‌داد.

سه شنبه صبح برای دومین بار صدای خنده تا شب چندبار تکرار شد تا وقتی که صدایی جز خنده، پسر رو از بین ملافه های سرد به سمت مقصدی بیرون کشید.

مینهو پشت در ایستاده بود؛ صدای در زدن کسی رو می‌شنید، چیزی نمی‌دونست، مینهو فقط می‌شنید و به جز این هیچ چیزی نمی‌دونست.

دستش به سمت دستگیره ی در رفت، روشنایی چشم‌هاش رو می‌زد، چشم‌هاش فراری بود از نور.

پلک‌های سرخ و زیرِ چشم کبود، منظره ی احتمالی ای که پسر از مینهو می‌دید.

هیچ کلمه‌ای رد و بدل نمی‌شد، مینهو چشم های درشت و موهای روشنش رو بین پلک زدن های نامنظمش می‌دید و صداش رو نمی‌شنید.

به خودش که اومد معرفی پسر تموم شده بود و گلدون سفید کاکتوسی سمتش گرفته شد، دست‌هاش گرم بود و مینهو با لمس کوتاهِ اتفاقی حسش ‌کرد.

حس کردن؛ عجیب به نظر می‌رسید و دور از ذهن غریبه با احساسِ مینهو.

کاکتوس وسط میز بزرگ توی هال گذاشته شد. چند روز گذشت، پنجشنبه بود.

مینهو مراقبت از کاکتوس رو بلد نبود، مراقبت از هیچ‌چیزی رو نه. گل های کوچیک و ظریف لیمویی رنگ قسمت بالایی کاکتوس خشک شدن، مچاله شدن و از بین رفتن.

Hai finito le parti pubblicate.

⏰ Ultimo aggiornamento: Nov 01, 2021 ⏰

Aggiungi questa storia alla tua Biblioteca per ricevere una notifica quando verrà pubblicata la prossima parte!

[𝘚𝘒𝘡 𝘉𝘰𝘰𝘬]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora