Part : 4

380 142 5
                                    

کای معترض شد.
- یااااا....این چه شرطیه.
نمیشه یه شرط راحت تر بزاری؟

مربی شونه بالا انداخت.
- اگه می‌خواهیش براش تلاش کن.

و از جاش بلند شد. به طرف در خروجی رفت.
کای لبهاش رو جلو داد.
- لااقل بگو مثل اون دفعه سر کار نیستم؟

کیونگسو نخودی خندید و به راهش ادامه داد.
-میخوام برم و در رو هم قفل کنم.
اگه تا پنج دقیقه دیگه نری خونه، مجبوری تا صبح همینجا بمونی.

کای سریع از جاش بلند شد.
- یاااا.... مربی دو؟
و با خودش غر زد.
خیلی بد جنسه...

کیونگسو با لبخند گفت.
- دارم میشنوم چی میگی. کیم.

******
 صدای اعلام برنده با صدای هیاهوی جمعیت توی سالن پیچید.
- برنده کیم کای

و داور دست کای رو بالا برد.

نیم ساعت بعد کای توی اتاق استراحت نشسته بود و دکتر در حال تمیز کردن زخم کنار ابروی پسر بود.
کیونگسو وارد اتاق شد و با شوق حرف زد.
- کارت عالی بود پسر. بهت افتخار میکنم.

کای سر تکون داد. همزمان دکتر روی زخم لبش
پنبه رو فشار داد.
کای با اخم دست دکتر رو کنار زد.
- ممنون مربی.
کیونگسو به مدال طلای روی میز چنگ زد و اون رو جلوی خودش گرفت.
- راستش فکر نمیکردم تا قهرمانی پیش بری.

کای با پوزخند گفت.
- خودت برام شرط گذاشتی. یادت که نرفته.

کیونگسو اخم فکر کرد.
- چه شرطی؟ راجع به چی حرف میزنی؟

کای عصبی دکتر رو عقب هل داد.
-یااا... نگو که تمام این مدت برای هیچی خودم رو به فاک دادم.

دکتر که دید بحث شاگرد و مربی خصوصی‌تر شده قصد رفتن کرد.
- من دیگه میرم. اگه مشکلی بود من رو صدا کنید.
و اتاق رو ترک کرد.

کای با اخم شروع کرد به باز کردن باند دور انگشتاش.

کیونگسو لبخندی به اخم با نمکش زد.
جلو اومد و دست پسر رو توی دستش گرفت.
و خودش شروع به باز کردن باند کرد.

- نه برای هیچی نبوده. تو قهرمان لیگ سال شدی.

کای توی جاش وول خورد. و به دستاشون نگاه کرد.
- آره قهرمان شدم. حالا تو هم باید بهم رازت رو بگی.
نگو دوباره رازی در کار نیست. اگه دوباره دستم انداخته باشی باید باهام بیای تو رینگ.

مربی به شاخ و شونه کشیدنش خندید.
و باندهای باز شده رو روی میز پرت کرد.
- اووووو.... ببین کی داره من رو تحدید میکنه؟
و دستش رو روی بازوی کای گذاشت.
- خیلی خب بشین. میگم. اما اینجا....

کای سماجت کرد.
- آره اینجا و همین الان....

مربی دوباره دست دیگه‌اش رو گرفت و شروع به باز کردن باندش شد.
- خُب چطوری بگم. من به یه نفر علاقه دارم.

کای ضربان قلبش بالا رفت.
و با کنجکاوی منتظر بقیه‌اش شد.

کیونگسو ادامه داد.
- یه پسر...

کای ته دلش لرزید. یعنی کیونگسویی که دو
سال تقریبا هر شب بهش فکر کرده بود و با فکرش ضربان قلبش بالا میرفت. عاشق یه پسر دیگه بود.

شوکه به چشمایی که حالا نه تنها ازش نمی‌ترسید بلکه عاشقشون بود خیره شد.

کیونگسو به رنگ پریدش نگاه کرد.
- نمی‌خوای بدونی کیه؟

بدونه کیه؟ چرا باید کسی که توی قلب پسر مورد علاقش به جای اون قرار گرفته بدونه کیه؟
لابد همون پسر سیریشه که توی باشگاه....
نه نمی‌خواست بهش فکر کنه.
این چیزی نبود که انتظار داشت بشنوه.

دستش رو از بین دستای مربی بیرون کشید.
به طرف در رفت.
- این دیگه به من ربطی نداره، هیونگ.

و در رو باز کرد بیرون رفت.
کیونگسو با خودش زمزمه کرد.
- خُب احمق اگه به تو ربطی نداشت که به تو نمی‌گفتم.

در اتاق باز شد و چانیول و بکهیون توی اتاق پریدن.
بکهیون پرسید.
- این چش بود هیونگ؟

کیونگسو سری از تاسف تکون داد.
- فکر کنم گند زدم.

چان گفت.
- هنوز نتونستی بهش بگی؟

مربی با ناراحتی سر تکون داد.
بکهیون دستش رو روی شونه پسر بزرگتر انداخت.
- هیونگ اون خنگه روش غیر مستقیم جواب نمیده. باید بهش مستقیم اعتراف کنی.

هر سه بهم نگاه کردن.

      The RingМесто, где живут истории. Откройте их для себя