Part : 5

489 146 19
                                    

چان وارد سالن تمرین شد.
توی تاریک روشن، چشم چرخوند تا شاید کای رو اونجا پیداکنه.

سالن خالی بود و هیچ اثری از کای نبود.
تا اینکه به سکوی بلند وسط سالن نگاه کرد.

کای کف رینگ نشسته بود و زانوهاش رو توبغلش گرفته بود.

چانیول از سکو بالا رفت. از بین طنابهای رینگ  رد شد و به کای رسید.
کنارش رو زمین نشست و سرش غر زد.
- الان برنده‌ات اینه، ببین باختت چه برج زهرماری می‌شد.
پسر همه دارن بردتون رو جشن میگیرن و خوشحال هستن.
اونوقت تو اومدی اینجا غمبرک ساختی که چی؟

کای سرش رو از روی زانوهاش بلند کرد و بدونه نگاه به چان گفت.
- ولم کن هیونگ. حوصله‌ی جشن ندارم.

چان با خنده گفت.
- آفرین چه مودب شدی. بالاخره یه بار هم شده بدونه اخطار هیونگ صدام کردی.
مثل اینکه مربی دو حسابی ادبت کرده.

کای با شنیدن اسم کیونگسو انگار که داغش تازه شده باشه، آه کشید و سرش رو دوباره روی زانوش گذاشت.

چان که دید پسر مثل همیشه باهاش کل‌کل نمیکنه و با حاضر جوابی از خجالتش در نمیاد تعجب کرد.
مثل اینکه واقعا قضیه جدی بود.
و باشوخی سعی کرد پسر رو سر حال بیاره.
- هی کیم کای، حالا این کشتی‌هات توی کدوم دریا غرق شدن؟

کای خسته پاهاش رو دراز کرد و با بی حوصلگی گفت.
- گفتم حوصله ندارم. چان. اصلا تو الان مگه نباید پیش دوست پسر کوچولوت توی جشن باشی.
چرا اینجایی پس؟

چانیول با اخم جوابش رو داد.
- دقیقا. ولی یه بیشعوری غیبش زد و همه رو نگران کرد. و من بیچاره به جای اینکه پیش پسر کوچولوی کیوتم باشم. الان پیش توی لندهور نشستم وسط یه رینگ کوفتی.

کای دید دوستش حسابی ازش دلخور و عصبیه
پس زیاد باهاش بحث نکرد.
- راستی چطوری به فکرت رسید با بیون
رل بزنی؟
فکر نمی‌کردم همچین آدمی تو استایلت باشه.

چان به بکهیون فکر کرد و نیشش باز شد.
-  نمیدونی بکهیون چه پسر خاص و دوست‌داشتنی.

کای به تایید سر تکون داد.
- آره بیون پسر خوبیه.

و بدونه مقدمه گفت.
- یه سوال بپرسم.

چانیول در جوابش اوهوم کرد.
کای پرسید.
- فرض کن قبل از اینکه به بیون اعتراف کنی
میفهمیدی یکی دیگه رو دوست داره. اونوقت چی کار می‌کردی؟

پسر ناگهان مثل جرقه از جاش پرید.
- چی؟ بکهیون به کس دیگه ای علاقه داره؟
کیه که جرات کرده به بکی من...

کای با دست به بازوش فشار آورد سر جاش برگردوند.
- بشین بابا. نمیخواد حالا زود غیرتی بشی.
گفتم فرض کن. فررررض...

چانیول که هنوز رگ غیرتش باد داشت گفت.
- حتی فرض کردنش هم خوب نیست.
ولی اگه به فررررض... این طوری بود....

      The RingWhere stories live. Discover now