part : 2

431 154 2
                                    

شش ماه بود که کای میومد باشگاه و فقط طناب میزد و میدوید.
و هنوز حتی یک مشت هم پرت نکرده بود.
بدن کوفته و خیس از عرقش رو کف باشگاه رها کرد و از بطری آبش کمی نوشید.

کیونگسو با دیدنش فریاد کشید.
- کیم. کی بهت اجازه داد بشینی و استراحت کنی؟ هنوز از ده دور دویدنت مونده.
حالا که اینطور شد ده دور رو میکنم بیست دور.
تا بفهمی باید کاری که بهت می‌گم رو درست انجام بدی.

کای با ترس از جاش بلند شد و با عذر خواهی دوباره به دویدنش ادامه داد.
مربی سختگیر تر از چیزی بود که فکر میکرد.

حالا می‌فهمید چرا حتی چانیول هم از اون می‌ترسه.

کای با لبو لوچ آویزون جلوی آیینه رختکن ایستاده بود و به ماهیچه‌های خوشگل از دست رفته‌اش نگاهی کرد.
با حسرت به بازوهای باریک شده و عضلات کوچکش نگاه کرد.
نکنه مربی فقط برای از سر باز کردن خودش قبولش کرده.
نکنه باهاش لج کرده و می‌خواد فقط از ریخت بندازتش.
با این فکرا آهی از سر نا امیدی کشید.
-آه خداحافظ عضله‌های خوشگل من.

و به محض اینکه خواست حاضر بشه و از باشگاه بره. مربی صداش زد.
- کای آماده باش از فردا تمریناتت شروع میشه.

*****

تمام یک ماه گذشته کای بدونه حریف جلوی آیینه ایستاده بود و تمرین صحیح مشت انداختن می‌کرد.
دیگه واقعا خسته کننده شده بود.
بی حوصله رفت و کنار میز بکهیون نشست.
بکهیون با نیش باز مشغول حرف زدن با تلفن بود. سوالی نگاهش کرد.
- چیزی می‌خوای. کای؟

کای کلافه بطری رو توی دستش جا‌به‌جا کرد.
- دیگه خسته شدم. فکر میکنم همش سر کارم.
نزدیک یک ساله دارم میام باشگاه هنوز چیزی که نیستم بوکسور.

بکهیون که بیشتر حواسش به تلفن و فرد پشت خط بود. فقط به حرفاش با حواس پرتی سر تکون داد.
و بعد با پشت کردن به کای و پچ‌پچ کردن خیلی نامحسوس بهش فهموند مزاحمش شده.

با عصبانیت بطری توی دستش رو زمین کوبید و از جاش بلند شد.
تصمیم گرفت به جای اینکه مثل دختر بچه‌ها پیش بکهیون بشینه و آه‌ و ناله کنه.
بره پیش مربی و به اون اعتراض کنه.
وبه محض اینکه چرخید تا پیشش بره با هم سینه به سینه‌ شدن.
مربی کمی گردنش رو کج کرد و دوباره از اون نگاه های خاصش به کای انداخت.
- اتفاقی افتاده، کیم؟
چرا تمرینت رو ول کردی؟

کای با من‌من جواب داد.
- مَ...من.... یعنی میخواستم...

آب دهانش رو صدا دار قورت داد و سعی کرد
تند‌تند و بدونه وقفه بگه.
- من میخوام بوکس کنم. یه فایت درست حسابی. نه اینکه همش به سایه‌ی خودم...

اما نگاه مرد باعث شد ساکت بشه.

کیونگسو که با اخم غلیظی نگاهش کرد دستاش رو توی سینه اش جمع کرد و یه تای ابروش رو بالا برد.
- خُب. چرا ادامه نمیدی؟

      The RingDonde viven las historias. Descúbrelo ahora