Part : 3

417 145 13
                                    

از فردای اون روز کای با کیونگسو شروع به تمرین جدی ‌تری کرد.
تمرین‌هاشون گاهی اونقدر سنگین میشد که تا پاسی از شب طول میکشید.
در این بین یه چیزی در حال تغییر بود.
یه چیزی شبیه وابستگی.
چیزی شبیه...
شاید علاقه.
کای روز به روز به مربی نزدیکتر میشد.
دیگه نگاه هاش برای کای آزار دهنده نبود.
دیگه سختگیری هاش باعث ناراحتیش نمیشد.

تا اینکه یک شب
همه باشگاه رو ترک کردن. تنها کای و مربی مونده بودن.
بالاخره کیونگسو رضایت داد و تمرین رو تموم کرد.
هر دو خیس از عرق با بدنی تب دار کف رینگ از حال رفتن.

کای ناله زد.
- فاااک... اونقدر خسته‌ام که تا خونه باید سینه خیز برم.

مربی در حالیکه نفس نفس میزد دعواش کرد.
- پسره‌ی بی ادب. دارم می‌شنوم چی میگی.

کای به طرف مربی چرخید.
- خُب بشنوی. مگه چی گفتم؟

کیونگسو همونطور که طاقباز خوابیده بود اخم کرد.
- نباید جلوی مربیت اینطور بی ادبانه حرف بزنی.

کای با پررویی جواب داد.
- یااا... هیونگ. تو خودت تا حالا چند بار این کلمه رو گفتی. خودم شنیدم.

کیونگسو هم پرروتر جوابش رو داد.
- من میتونم بگم . چون هم بزرگترم هم مربیت هستم. ولی تو بی ادبی کنی تنبیهت میکنم.

کای با شیطنت تقریبا روی نیمه بدن کیونگسو خودش رو بالا کشید.
- کی گفته بزرگترا بی ادب باشن اشکال نداره.
تو الگوی منی. هر طور حرف بزنی من هم همونطوری حرف میزنم.

مربی از روی خودش هلش داد.
- پسره‌ی پررو. حیف که خسته‌ام و حال ندارم والا...

کای خندید و ردیف دندوناش رو نشون دو داد.
مربی که انگار مدتها بود به این لبخند اعتیاد پیدا کرده بود. بهش خیره شد.

ناگهان با صدای کای و حرکتش به خودش اومد.
کای مثل گربه چهار دست و پا روش خیمه زده بود.
-نگفتی مربی. چطوری میخوای تنبیهم کنه؟

کیونگسو همه حواسش به لبهای درشت پسر جلب شد و نگاهش بین لبها و چشمهای کای در چرخش بود.

بدونه حرف کای رو هل داد و خودش رو روش کشید.
سرش رو جلو برد و از گردن خیس عرقش گاز محکمی گرفت.
کای چشماش تا آخرین حد گشاد شدن.
اونقدر شوکه شده بود که حتی اعتراض هم نمی‌کرد.

کیونگسو سرش رو از گردن پسر در آورد.
- این هم تنبیهی که می‌خواستی.

*****
پنج روز از اون شب گذشت.
کای به اون لحظه خیلی فکر کرده بود.
و هر بار با فکر کردن به اون ماجرا چیزی توی سینه‌اش بی تابی میکرد.
چرا گاز گرفتن یه مرد تونسته بود چنین احساسی رو براش به وجود بیاره، برای خودش هم عجیب بود.

توی این چند روز خیلی نامنظم سر تمریناتش می‌رفت. و البته از نگاه کردن به چشمای کیونگسو هم مدام فرار می‌کرد.

      The RingWhere stories live. Discover now