‏Chapter 5🦋

194 57 7
                                    


چانیول انقد عصبانی بود که به میزِ اتو لگدی زد و باعث شد همراه اتو رو کف فرش سقوط کنه. واسش مهم نبود اتو تکه تکه میشه یانه چون الان بدجور عصبانی بود و نیاز داشت خودش رو خالی کنه
لباس سوخته اشُ چنگ زد، روی مبل نشست و نفس عمیقی کشید
الان چهار سال از اون روز گذشته بود ولی خیلی خوب همه چی رو یادش بود جوری که انگار همین دیروز اتفاق افتاده بود ...

"چانیول"
وقتی بازیگر به سمتش دویید،لبخندی زد.
"تو اینجا چیکار میکنی؟"
لبخند پسرانه‌ای زد ،و امیدوار بود که هوای سرد گرگرفتگی صورتشو بپوشونه
"من فقط اومدم اینجا تا یه چیزی بهت بدم؟"
"اوه؟چرا؟ منظورم اینکه اون چیه؟"
"منظورت از'چرا' چیه؟ یادت نمیاد؟
امروز تولدته واس همین اینجام تا کادوی تولدتو بدم!"
پسره لبخندی زد و دستش رو بالا اورد تا هدیه رو به بازیگر بده
"تولدت مبارک چانیول !"
بازیگر با علاقه به پسر روبه روش لبخندی زد
حتی فکرشم نمیکرد برای سوپرایز کردنش از سئول تا شی‌هونگ بیاد
"زودباش بازش کن! گرون قیمت نیس ولی امیدوارم ازش خوشت بیاد"
چانیول هدیه رو که توش یه پیراهن دست نخورده‌ی سفید و یه کروات ساتنِ مشکی بود باز کرد
"میدونم نسبت به هدیه هایی که همیشه از فن ها و اسپانسرهات میگیری زیادی سادست، فقط میخواستم یه یچیزی داده باشم که هم ساده باشه هم بتونی ازش استفاده کنی. راستی شنیدم واسه جایزه‌ی بهترین بازیگر کاندید شدی، امیدوارم این واست برای گرفتن جایزه‌ی بهترین بازیگر کلی خوش شانسی بیاره"
چانیول اینقد خر ذوق شده بود که اصلا نمیتونست چیزی بگه برای همین تصمیم گرفت به جاش پسره رو به عنوان تشکر بغل کنه تا اینجوری بهش بفهمونه که چقد بخاطر هدیه‌اش ازش ممنونِ.

"این همیشه طلسم خوش شانسیم بود و اون احمق همه چی رو خراب کرد!" آهی کشید
نگاهی به لباس های مرتب و اتو شده ی روی رگال انداخت، از جاش بلند شد و میز اتو و اتو رو از رو زمین برداشت
"ایش، چه دردسری"

***

بکهیون حالا تو راه محله قدیمیش بود. اون تونسته بود بعد از کمک کردن به یه آجوشی پیر که از کنارش رد شده بود، تو تحویل دادن جعبه های مختلف میوه که پشت کامیون بارگیریش بودن به خانمی که صاحب میوه فروشی بود یه سواری مفت و مجانی بگیره.
دستش رو که یه کیسه‌ از میوه ها(شامل سه تا سیب، سه پرتقال و یه جعبه کوچک از توت ها) بود تکون میداد. بکهیون الان بخاطر اون سواریه مفت و میوه های مجانی که گرفته بود اینقد خوشحال بود که میتونست جشن بگیره.
وقتی حس کرد که شکمش داره قاروقور میکنه به قدماش سرعت بخشید. درسته هنوز شامش رو نخورده بود.
بکهیون بعد از باز کردن درجلوی آپارتمان قدیمیش با خودش فک کردکه تلاشش برای رسیدن به کلید از جای مخفیش خیلی سخت تر از درگیر شدنش با بازیگر بدخُلق بود.
"حداقل هنوز جایی واس خوابیدن دارم. اوه خب، دیگر نمیخوام به خودم استرس بدم، میخوام بدونم اون پاندا چی تو یخچالش داره"
با باز کردن یخچال زمزمه کرد، "اییش از دست این بچه! اینجا فقط پرِ گوشته!"
بعد از پُر کردن شکمش و شستن ظرفهایی که استفادشون کرده بود تلویزیون رو روشن کرد که دید داره مصاحبه‌ی اون و چانیول با عکسبرداری مجله Elle رو نشون میده
"هان؟ فک میکردم فقط یه مصاحبه تو مجله‌ست؟ چجوری اون ویدیو رو گرفتن؟"

[PER TRANS]  🥀 قـــرار دادِ عـــاشــقـــانـــه [Closed]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant