‏Chapter 2🦋

235 77 4
                                    


دو شخص بیخبر با هم داد زدن

"چـــی؟؟!"

"من به هیچ وجه با این ازدواج نمیکنم قربان! یکی دیگه رو پیدا کنید!"

"فک میکنی تو جایگاهی هستی که بخوای حرف بزنی؟ وااو! جرئت مخالفت با منو از کجا پیدا کردی؟"

بکهیون چشماشو تو حدقه چرخوند و گفت
"من حتی بهت به چشم اون ایده‌ای که رئیست داده نگاه هم نمیکنم، پس نظرم کاملا شبیه نظر توئه"

"این بچه - -"

"ببخشید، من بچه نیستم!" بکهیون هوفی کشید و دست به سینه تکیه داد

چانیول از رئیسش پرسید
"ببینید، موندم این پیشنهادتون چجوری واس هممون خوبه"
"نمیتونی ببینی ما همین الانشم بیشتر از ۵ دقیقه‌س که تو حلق همیم، بازم میخوایین ایده‌ی احمقانتون رو قبول کنیم؟"

بکهیون گستاخانه لب زد
"ببخشید؟ تو الان رئیست رو سرزنش کردی؟ رئیست رو؟"

"سرت تو کار خودت باشه!"

"خیلی خب شما دوتا، بس کنید" اقای پارک دستش رو بالا برد تا دوتا مرد درحال بحث رو ساکت کنه

اقای پارک یه نگاه به چانیول انداخت و چیزی رو که بازیگره گفته بود و با تمسخر گفت"خب اجازه بدین این ایده‌ی احمقانمو توضیح بدم"

توجهش رو به بکهیون داد
"میخوام باهات رو راست باشم آقای بیون، دلیلی که میخواستم اینجا باشی اینه که ازت میخوام نقش همسر چانیول رو بازی کنی. درواقع همسر قلابیش. و البته این راز فقط بین ما سه تا میمونه. به عنوان یه فرصت تو حرفه‌ی بازیگری نگاش کن. لازمم نیس از کارت استعفا بدی و البته مث بقیه‌ی کاراموزهامون یه پاداش هم از طرفمون میگیری. همه‌ی کاری که باید انجام بدی اینه که جلوی مردم باهم عاشقانه رفتار کنید و با چانیول زندگی کنی"

چانیول کف دستشو بالا برد تا توجه‌ی رئیسش رو جلب کنه
"صب کنید، صب کنید، صب کنید! همنیجا نگه‌ دارید آقای پارک"

"فک نمیکنم زندگی کردن اون با من ایده‌ی خوبی باشه"

"خب بنظرت زندگی نکردن با همسرت عجیب تر از زندگی کردن باهاش نیست؟"

"اما آقای پارک فک نکنم همسر قلابی شدنم با این مرد ایده‌ی خوبی باشه. نمیدونم آقای پارک چانیول براتون توضیح دادن یا نه ولی ما هیچ کاری نکردیم"

"پس کیو واس اینکار گیر بیارم؟ من فقط نمیخوام آرتیستم با یه نفر دیگه درگیر بشه اونم درحالی که هنوز تحت فشار فن‌هایم. اگه کاری نکنیم شرایط بدتر میشه. به علاوه چیزی که نباید دیگه اتفاق افتاده و الان ما فقط باید همه چیزو باهم جمع و جور کنیم"

چانیول پرسید"راه دیگه‌ای واس حل این مشکل نیس؟"

"شماها ایده‌ی دیگه‌ای بجز مال من دارین؟"
دوتا مرد چند لحظه فک کردن اما هیچی به ذهنشون نرسید

[PER TRANS]  🥀 قـــرار دادِ عـــاشــقـــانـــه [Closed]Onde histórias criam vida. Descubra agora