طبق معمول کلاب پر بود از دخترا و پسرایی به هم می چسبیدن و فقط برای ارضا شدن ادای عاشق ها رو در می اوردن .
هونگجونگ می تونست به جرات بگه که از همشون متنفره اما اگه به کارش نیاز نداشت می رفت و اینو تو بلند گو داد می زد .
چشم هاشو چرخوند لیوانی که داشت خشک می کرد رو روی کانتر گذاشت ، امروز به طور عجیبی رو مود خوب نبود و پتانسیل کشتن تمام آدم های اونجا رو داشت .
'خوبی ؟ ' یونهو کسی بود که باهم توی بار کار می کردن و حقیقتا خیلی مهربون بود ، اما اگه کسه دیگه ای دستشو اینجوری می ذاشت روی شونش باید با چشم باد کرده می رفت خونه .
' آره ، نه ، نمی دونم اعصابم خورده '
یونهو هومی گفت و می دونست اگه بپرسه چرا قطعا جوابشو نمیده پس باید یجور دیگه از زیر زبونش می کشید بیرون که چشه ' از دوست پسرت چخبر ؟ قرار بود این هفته ای ببینیش فکر کنم ، خوش گذشت؟ '
هونگجونگ بدون اینکه هیچ اهمیتی به آدمای اون طرف کانتر که منتظر سفارششون بودن بده گفت ' درمورد اون عوضی حرف نزن ، دقیقا همون روزی که بهم گفته بود برم پیشش تا باهم فیلم ببینیم ، بهم با یه هرزه خیانت کرد '
واقعا داشت سعی می کرد تا تن صدا و لرزشش رو کنترل کنه اما خیلی توش بد بود .یونهو که موفق شده بود از زیر زبون اون فسقلی مو قرمز بکشه بیرون که چشه ، لیوان یکی از مشتری ها رو جلوش گذاشت و دستش رو گذاشت روی صورت هونگ جونگ ' زیاد بهش فکر نکن ، چند وقت دیگه می افته دنبالت '
هونگجونگ با اخمش که اونو زیادی شبیه انگری برد کرده بود ، سرش رو تکون داد و حرف یونهو رو تایید کرده ، ولی حالا که داشت فکرشو می کرد هیچ علاقه ای به اون پسره ی هورنی نداشت ، یجورایی با اون می خواست یکی دیگه رو فراموش ، اما خیانت هر جور که باشه بی رحمیه .
' عام هونگی ' سرش رو چرخوند و با چهره ی مظلوم مینگی روبرو شد ، اونم یکی دیگه از کارکنای اینجا بود
' چیزی شده ؟ '' خب رئیس گفته که ملافه های اتاق ها رو عوض کنم'
' خب '
' میشه تو این کار رو انجام بدی تا من یکم پیش یونهو باشم ؟' اینقد کیوت و مظلوم گفت که دل سنگم آب می شد اما هونگجونگ از اون کار متنفر بود ، خیلی شدید .
' نه '
' لطفااا قول میدم هرکاری بگی بکنم '
خب مینگی شدید روی یونهو کراش بود و قطعا اینکه هونگجونگ رو اورده بود به گوشه ترین قسمت بار بخاطر این بود که یونهو نفهمه چی میگن ... و خب هونگ هم واقعا می خواست که اون دوتا بهم برسن ،و صد البته قولی که مینگی داده بود روی تصمیمش بی اثر نبود
' باشه ، فقط امشب منو می بری اون سره شهر و می رسونیم خونم '