unknown reason | larry

1.1K 59 164
                                    


___________________________________

'متاسفم لویی ولی ما دیگه نمی تونیم ادامه بدیم '

دو سال از اون روز نحس می گذشت اما این جمله هر روز توی ذهن لویی اکو می شد .

چرا هری باید می رفت ؟ اونا حتی یه روز هم باهم دعوا نمی کردن ... هیچ وقت امکان نداشت لویی چیزی رو از هری پنهان کنه و واقعا این عذاب آور بود که بدون گفتن دلیل رفت .

امروز لویی به پارکی اومده بود که همیشه با هری میومد... اما با اون روزا خیلی فرق داشت . هیچ چیز باعث خوش حالیش نمی شد حتی خنده ی بچه های توی پارک که عاشقشون بود .
هیچ کسی نبود که دستشو محکم بگیره و سرشو بزاره روی شونش .

اون واقعا دلتنگ بود دلتنگ آدمی که بی رحمانه باعث افسردگیش شد .

فلش بک :

'متاسفم آقای تاملیسون ولی بدلیل ترکیدن لوله ی آب در اتاقتون مجبورین فعلا با  یکی دیگه از پسرای دانشگاه هم اتاق بشین '

لویی که توی روز اول دانشگاهش بد شانسی اورده بود چشماشو می چرخونه و باشه ای خشک و خالی تحویل زن میده .

'شما فعلا می تونین اتاقتون رو آقای استایلز شریک بشین .'

کمی بین کشو های میزش می گرده و کلیدی به بیرون می آره .

'اینم از کلید اتاق ... طبقه ی دوم اتاق چهار  سمت چپ'

لویی کلید رو از خانم مسن میگیره و بعد از گفتن تشکر به سمت ساختمون خوابگاه میره .

'اتاق چهارم سمت چپ ' آروم با خودش زمزمه می کنه و بعد پیدا کردن اتاق چهارم کلید رو فرو می کنه توی قفل و می چرخونتش .

بعد از باز شدن در پسری که داشت لباسشو عوض می کرد سریع می چرخه سمتش و با دیدن لویی لبخندی می زنه .

'فک کنم قراره یه مدت هم اتاقی باشیم درسته ؟ '

اون در حالی که هنوز تی شرتش رو نپوشیده بود گفت و این باعث می شد هرمون های گی لویی تحریک بشن .

'آ‌.آره ' لویی دستشو سمت پسری که با جذابیتش باعث شده بود کمی ازش خوشش بیاد دراز می کنه و پسر مو بلند هم به گرمی دستشو می فشاره ‌.

'هری استایلز '

'لویی تاملیسون '

اوایل دوستی اونا عادی بود اما نه تا وقتی که هری باعث شده بود لویی روش بدجور کراش بزنه و آرزو کنه که اتاقش حالا حالا ها درست نشه ‌.‌‌‌‌‌‌‌

اون شب ... شبی که هری و لویی سال ها بخاطر جشن می گفتن و بهم هدیه می دادن ... شبی بود که لویی بخاطر دعوا شدیدی که با پدرش داشت حسابی مست کرده بود و می شد گفت که حتی نمی تونست راه بره.

به هر بدبختی که شده بود خودشو به خوابگاه می رسونه و به زور درو باز می کنه .

هری که روی تختش خوابیده بود داشت کتاب مورد علاقشو می خوند با دیدن وضع خراب هم اتاقش سریع به سمتش میره و برای کمک کردن به تعادلش زیر بغلشو میگیره .

kpop oneshotWhere stories live. Discover now