___________________________________'متاسفم لویی ولی ما دیگه نمی تونیم ادامه بدیم '
دو سال از اون روز نحس می گذشت اما این جمله هر روز توی ذهن لویی اکو می شد .
چرا هری باید می رفت ؟ اونا حتی یه روز هم باهم دعوا نمی کردن ... هیچ وقت امکان نداشت لویی چیزی رو از هری پنهان کنه و واقعا این عذاب آور بود که بدون گفتن دلیل رفت .
امروز لویی به پارکی اومده بود که همیشه با هری میومد... اما با اون روزا خیلی فرق داشت . هیچ چیز باعث خوش حالیش نمی شد حتی خنده ی بچه های توی پارک که عاشقشون بود .
هیچ کسی نبود که دستشو محکم بگیره و سرشو بزاره روی شونش .اون واقعا دلتنگ بود دلتنگ آدمی که بی رحمانه باعث افسردگیش شد .
فلش بک :
'متاسفم آقای تاملیسون ولی بدلیل ترکیدن لوله ی آب در اتاقتون مجبورین فعلا با یکی دیگه از پسرای دانشگاه هم اتاق بشین '
لویی که توی روز اول دانشگاهش بد شانسی اورده بود چشماشو می چرخونه و باشه ای خشک و خالی تحویل زن میده .
'شما فعلا می تونین اتاقتون رو آقای استایلز شریک بشین .'
کمی بین کشو های میزش می گرده و کلیدی به بیرون می آره .
'اینم از کلید اتاق ... طبقه ی دوم اتاق چهار سمت چپ'
لویی کلید رو از خانم مسن میگیره و بعد از گفتن تشکر به سمت ساختمون خوابگاه میره .
'اتاق چهارم سمت چپ ' آروم با خودش زمزمه می کنه و بعد پیدا کردن اتاق چهارم کلید رو فرو می کنه توی قفل و می چرخونتش .
بعد از باز شدن در پسری که داشت لباسشو عوض می کرد سریع می چرخه سمتش و با دیدن لویی لبخندی می زنه .
'فک کنم قراره یه مدت هم اتاقی باشیم درسته ؟ '
اون در حالی که هنوز تی شرتش رو نپوشیده بود گفت و این باعث می شد هرمون های گی لویی تحریک بشن .
'آ.آره ' لویی دستشو سمت پسری که با جذابیتش باعث شده بود کمی ازش خوشش بیاد دراز می کنه و پسر مو بلند هم به گرمی دستشو می فشاره .
'هری استایلز '
'لویی تاملیسون '
اوایل دوستی اونا عادی بود اما نه تا وقتی که هری باعث شده بود لویی روش بدجور کراش بزنه و آرزو کنه که اتاقش حالا حالا ها درست نشه .
اون شب ... شبی که هری و لویی سال ها بخاطر جشن می گفتن و بهم هدیه می دادن ... شبی بود که لویی بخاطر دعوا شدیدی که با پدرش داشت حسابی مست کرده بود و می شد گفت که حتی نمی تونست راه بره.
به هر بدبختی که شده بود خودشو به خوابگاه می رسونه و به زور درو باز می کنه .
هری که روی تختش خوابیده بود داشت کتاب مورد علاقشو می خوند با دیدن وضع خراب هم اتاقش سریع به سمتش میره و برای کمک کردن به تعادلش زیر بغلشو میگیره .