12

2.2K 351 28
                                    

لونا از ترس با صدای بلند گریه میکرد و تهیونگ فقط میتونست محکم تر از قبل بغلش کنه تا بهش اطمینان بده که کنارشه
جونگ کوک داشت با توانش نیروهای مقابلش رو زمین میزد و بالاخره تونست به اتاق تهیونگ برسه اما با دیدن صحنه مقابلش لحظه ای خشکش زد
ته مینی که گردن مادرش رو گرفته بود و لونایی که با صدای بلندی گریه میکرد و جیغ میزد تا کسی بیاد و مادرش و نجات بده
به سرعت دوید سمت تهیونگ و ته مین رو از پشت هول داد
ته مین خواست لگدی به پای جونگ کوک بزنه اما اون زودتر واکنش نشون داد و ته مین رو محکم کوبوند به دیوار و مشتی به صورتش زد
افرادش وارد اتاق شدند و ته مین رو همراه با خودشون بردن
رفت سمت تهیونگ و متوجه کبودی هایی شد که جای انگشت ته مین بود
افرادش رو برای محافظت از تهیونگ و لونا گذاشت
برگشت به جنگ و حالا میخواست که خبر مردن ته مین رو به همه بده
گرچه اون ته مین رو نکشته بود اما با این خبر لشکر دشمن شکست می‌خورد
از تکیون که یکی از افراد مورد اطمینانش بود خواست که این خبر رو به گوش همه برسونه
تکیون با صدای بلندی گفت : فرمانده لشکر دشمن توسط افراد ما به قتل رسیده و من هم اکنون پایان این جنگ را اعلام میکنم
صدای فریاد های لشکر میومد و همگی از پایان این جنگ خوشحال بودن
اما این تازه شروع تلخی برای جونگ کوک بود...


ته مین رو به زندان قصر بردن و تمام مدت اون افراد کوک رو تهدید به مرگ می‌کرد و می‌گفت : بعد از اینکه از اینجا خلاص بشم همتونو میکشم
منتظر اون روز باشید
کسی از این تهدید ها نمی‌ترسید چون فرمانده توانایی مثل جونگ کوک داشتن و این خودش دلگرمی بزرگی بود
کوک تصمیم گرفته بود که ته مین رو تا یک سال تبعید به جایی دور افتاده کنه
برای خودش و همینطور خانوادش سخت بود که روزی مجبور باشه با پسرش همچین کاری بکنه
اما حالا مجبور بود
و فردا همون روزیه که ته مین رو برای تبعید میبرن
حالا جونگ کوک در کنار تهیونگ و لونا خوابیده بود
مدتها بود که آرامش این خانواده رو نداشت و حالا تصمیم داشت که تو این مدت کمتر درگیر کارهاش بشه

𝐅𝐮𝐜𝐤𝐢𝐧𝐠 𝐒𝐩𝐞𝐫𝐦2Where stories live. Discover now