⍣3⍣

130 30 43
                                    

همه چی خیلی پیچ در پیچ شد و زود اتفاق افتاد و چند ساعت پیش با دختر کیم ازدواج کردم فقط برای اینکه زندگی اطرافیانم رو نجات بدم خودم رو قربانی کردم.امیدوارم ارزشش رو داشته باشن!..

بعد از اینکه از کلیسا خارج شده بودیم با داهیون سوار ماشینش شدیم و داهیون خواست ماشین رو برونه و منم توی ماشین اوقات تلخی کردم و کاری کردم به گریه بیوفته و البته که از کارم پشیمون نیستم!!!من پسرم و نمیتونم گریه کنم ولی این شرایطی که توش گیر افتادم هرکس دیگه ای بود زانوی غم بغل میگرفت و توی اشکای خودش غرق میشد ولی من زندگی رو به دهن این دختر تلخ میکنم!من زرنگ ترین دانش اموز دبیرستانمون بودم و توی نقشه های اینجوریم میتونم خوب باشم!

بعد از اینکه با اون دختر نچسب دعوام شد ماشین رو کنار زد و با گریه هاش و اون لباس عروسی مسخرش با اون کفشای پاشنه بلند بی ریختش از ماشین پیاده شد و گورش رو گم کرد.منم از ماشینش پیاده شدم و سوار تاکسی شدم تا برم به اون عمارت فاکیشون تا ببینم چی به سر آینده ی هممون میارم.و البته که اگه میدونستم چه اتفاقایی قراره بیوفته حاضر بودم نزدیکام که هیچ!خودم رو هم بکشم ولی پام به اون عمارت نفرین شده نرسه.

𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐

با شادی داشتم به این طرف و اون طرف باغ عمارت میرفتم که با فریاد کیم به خودم لرزیدم.برگشتم ببینم چه خبر شده که دیدم دست داهیون رو گرفته و ارایشای مسخره و زشت داهیون رو صورتش پخش شده و دو نفری دارن سمت من میان.خودمو زدم به اون راه و تظاهر کردم که اومدنشون به سمتم برام مهم نیست.بلاخره بهم رسیدن و کیم دست داهیون رو ول کرد و به من سیلی زد.صورتم چرخید و جای انگشتاش روی صورتم گز گز میکرد!این مرتیکه خر چرا انقدر خر زوره؟!الان دقیقا برای چی به من سیلی زد؟!

رو به داهیون کرد و با اون صدایی که عصبانیت ازش چکه میکرد رو به داهیون گفت:برو داخل عمارت ودر اتاقت رو قفل کن!بفهمم اومدی بیرون اون روم که نباید ببینی رو میبینی داهیون!

سرش رو با گریه تکون داد و رفت داخل عمارت.

کیم رو به من کرد و با اون اخمش که صد برابر جذاب تر نشونش میداد گفت:جئون بهت گفته بودم دخترم رو ناراحت نمیکنی!اون ضعیفه.مادرش یه عوضی بوده که فقط برای اینکه به من بچسبه اون رو نگه داشته!!!یه ذره هم محبت مادری ندیده!بهت گفته بودم باهاش خوب تا میکنی!برای چی اذیتش میکنی؟

تن صداش رو بالا تر برد:به چه حقی به گریه انداختیش پسره ی خیابونی؟تمام این مدت هیچی نگفتم بهت به این امید که باهاش بهتر رفتار میکنی اما الان توی روز عروسیش میبینم که با گریه و پاهای زخمی میاد خونه؟؟؟از حدت گذروندی جئون!!!

دستم رو کشید و برد داخل عمارت.اومدم حرف بزنم که زودتر فهمید:جئون خفه خون میگیری تا همین الان نذاشتم تو دهنت که خفه شی!

این چی گفت الان؟؟؟مگه من چیکار اون دختر ناقص العقلش کردم؟

به زیرزمین رفت و من هم دنبالش کشیده میشدم.عصبانیت تمام وجودمون رو گرفته بود!اون از من بخاطر چیزی که خودش مقصر بود عصبانی بود و منم از اون بخاطر اینکه بهم گفت خیابونی و بهم سیلی زد!!

در یه اتاق رو باز کرد و من رو با شدت پرت کرد داخل اون اتاق.روی زمین افتادم!دستا و زانوهام خیلی درد گرفتن به حدی که نزدیک یود اشکم در بیاد.جلوی خودم رو گرفتم و با نگاه خشمناکم بهش خیره شدم.

اومد جلو و از یقه ی لباسم منو گرفت و برد عقب که پام به یچی خورد و پرت شدم روش.اوه!این یه تخته!تازه نگاهم به سقف افتاد.اینجا...اینجا چرا قرمزه...به خودش نگاه کردم که با نیشخند بهم خیره شده:بهت گفته بودم با من و دخترم بازی نکن!شاید دخترم بازیکن جدیدی باشه ولی من سابقه ای دارم که نه تو نه کل خاندانت ندارنش!خیال کردی به یه بچه که سرش فقط تو کتاب بوده میبازم؟!

رفت سمت یه کمد قرمز و یه سرنگ برداشت و با یه محلول قرمز رنگ پرش کرد.چرا اینجا همه چیز قرمزه؟!

سمتم اومد و شروع کرد به حرف زدن:نترس این چیزی نیست؛فقط یکم ادبت میکنه و یادت میاره قلادت دست کیه!

وتف این مرتیکه چی میگه؟!قلاده؟!همینجوری نگاهش میکردم که سمتم اومد و اون سرنگ رو میخواست تو بدنم فرو کنه.من فوبیای آمپول دارم این چیکار میخواد کنه با بدن من؟!نزدیک بود جیغ بزنم که بهم هشدار داد که اگه صدام در بیاد خونم گردن خودمه!

آروم سرنگ رو توی بازوم فرو کرد و این داد من بود که خفه میشد!میخواستم دست و پا بزنم ولی این رو میدونستم که اگه یه تکون بخورم اون سوزن مسخره ای که الان توی بدنمه ممکنه بشکنه و توی بدنم ناپدید شه و اخرشم مرگ!مرگ زود رس نمیخواستم برای همین تکون نخوردم ولی این باعث نشد که از چپ چپ نگاه کردنم بهش دست بردارم!

𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐𖤐

سلااااام بچه هااا
من برگشتم با یه پارت فینگیلیییی🥺😭🐣
بچه ها میخواستم یه سوال ازتون بپرسم
من امتحانام شروع شده و اینا و سال دیگه هم کنکوریم و کلاسام از تابستون به احتمال هفتاد درصد شروع میشه!
میخواستم ازتون بپرسم که با اینکه زود زود آپ کنم ولی مقدارش تقریبا اندازه‌ی همین پارت باشه موافقین یا نه؟
اگه بخوام زیاد زیاد آپ کنم میوفته پشت گوشم و کلا از یادم میره موضوعش چی بوده و...
و اصلا شاید تا بعد کنکورم اگه گزینه ی دو رو انتخاب کنین اپ نکنم
خب راستیتش حس میکنم هیچ راهی جز انتخاب گزینه ی اول براتون نذاشتم😂😂🤣🤣
و اینکه ببخشید خیلی حرف زدم
خودتونو معرفی کنین
از سلایقتون حرف بزنین
آره دیگه خلاصه همین
بعد اینکه این فیک رو به دوستاتون معرفی کنید و دوسش داشته باشید هم خودشو هم نویسندشو🥺😭❤
دوستون دارم~❤~
و اگه اشکال تایپی ای دیدید بهم بگید درستش کنم ممنون😍🥳❤

Threat⸙Where stories live. Discover now