💎King of Thieves💎

874 242 88
                                    

پدر بکهیون با نیشخند در حالی که شونه به شونه‌ی بکهیون و همسرش میدوید، کیف چرمی رو توی بغل مادر بکهیون پرت کرد و گفت:

_حواست بهش باشه یونهی!

یونهی جوری که انگار تموم زندگیش به محتویات اون کیف بسته‌ست، توی آغوش فشردش و نفس عمیقی کشید:

_میتونم بوی پول الماسا رو حس کنم... دلارای تا نخورده بکهیون! میفهمی؟

بکهیون شیطنت آمیز خندید و گفت:

_یکم خوددار باش مامان! این حجم از حریص بودن برای سن و سالت زشته!

یونهی سرعت قدم‌هاش و بیشتر کرد و بلند فریاد کشید:

_یـــا موش کوچولوی کثیف! حریص نباشم تا تو و اون پدر لاش خورت بیفتین رو الماسا و تا قرون آخرش و خرج خودتون کنید؟ کور خوندی پسر جون!

بیون بکسانگ در حالی که درگیر بیرون کشیدن سوییچ ماشین از جیب شلوارش بود، اعتراض کرد:

_عزیزم من که چیزی نگفتم!

یونهی پشت چشمی نازک کرد و گفت:

_از الان بهتون اولتیماتوم دادم که بعدا نخواید من و بپیچونید. نفری 33 درصد از فروش کل. نه بیشتر نه کمتر!

صدای نگهبانای گالری که تازه خوانواده‌ی بیون و پیدا کرده بودن به گوششون رسید:

_ایـــست!

بکسانگ زیر لب فحش داد:

_گه توش! انگار پیدامون کردن.

بکهیون که هنوز درگیر حرف مادرش بود پرسید:

_اگه نفری 33 تا برسه بهمون روی هم میشه 99 درصد. اون یه درصد باقی مونده مال کیه؟

بکسانگ سوییچ و بیرون کشید و پرت کرد سمت بکهیون:

_اگه اون رانندگی دیوانه‌وارت بتونه نجاتمون بده مال تو میشه!

بکهیون که سوییچ و توی هوا قاپیده بود و به لبش چسبوند و بوسید:

_اطاعت میشه رئیس!

مادرش بلند گفت:

_شما دو تا احمق نمیخواین نظر من و بپرسین؟

خانواده‌ی سیاه پوش روی صندلی‌های چرمی ماشین غول پیکر بیون بکسانگ پریدن و هنوز در و کامل نبسته بودن که ماشین پرواز کرد.
مادر بکهیون کمربند ماشین و از روی کیف توی آغوشش رد کرد و توی جایگاهش فرو کرد. اگه با این وضع رانندگی بکهیون سلامتی خودش مهم بود، امن بودن جای کیف هم مهم بود.
بکسانگ در حالی که دستگیره‌ی ماشین و چسبیده بود و وحشتزده به جاده‌ی نیمه روشن صبحگاهی خیره بود، توی دلش خدا رو شکر کرد که اون ساعت کسی توی خیابون پیداش نمیشه!

وارد تونل بزرگ کایرا شدن و بکهیون با تمام وجود گاز میداد تا بین ماشین‌های تعقیب کننده و خودشون فاصله بندازه.

Bad blood🩸[oneshot♡chanbaek] Where stories live. Discover now