13

1K 189 7
                                    

حلقه دستاش رو دور شکم تهیونگ تنگ تر کرد و سمت راست صورتش رو روی کتف پسر بزرگتر گذاشت. نمی دونست تهیونگ کند حرکت میکنه یا راه از همیشه طولانی تر شده.

_ خسته شدم تهیونگ. می تونی تند تر هم بری.

پسر بزرگتر لبخند کمرنگی زد و کمی به عقب چرخید تا بتونه صورت جونگکوکو ببینه.

_ جاده به خاطر بارون چند ساعت قبل خیسه. ممکنه یوری لیز بخوره.

تهیونگ با لحن شمرده ای توضیح داد اما پاهاش رو هم آروم به پهلوهای اسب سیاه رنگش کوبید تا کمی تند تر حرکت کنه. می دونست هرچقدر بیشتر توی راه وقت رو تلف کنن یعنی جونگکوک زمان کمتری رو برای گذروندن سر مزار مادرش داره.

سالها پیش وقتی شاهزاده جونگکوک، یه پسر بچه دوزاده ساله بود، مادرش با توطئه عده ای از وزرا که وجود اون زن رو مانع کار های کثیفشون توی حکومت میدونستن، خائن شناخته شد و به دستور پادشاه اعدامش کردن.

اون زمان مینهو ساعتها جلوی قصر برادرش زانو زد و به اون مرد بی رحم التماس کرد تا جونگکوکو به خاطر خیانت مادرش از قصر بیرون نکنه و عنوان هاش رو ازش نگیره. جونگکوک هیچ وقت پدرش رو به خاطر کاری که با مادرش کرد نبخشید‌.

بعد از مرگ مینهو اون کاملا توی قصر تنها شد تا وقتی که یه روز موقعی که تصمیم گرفت از قصر فرار کنه تهیونگو دید. پسری که زندگیش رو کاملا عوض کرد و باعث شد اونروز از فرار منصرف بشه.

_ رسیدیم.

صدای تهیونگ پسر کوچیکترو که تقریبا داشت خوابش میبرد از خواب پروند. تهیونگ از روی یوری پایین پرید و با گرفتن کمر جونگکوک اونو هم کمک کرد پایین بیاد. بارون ریزی حالا دوباره شروع شده بود.
هردو پسر به طرف تپه کوچیک و سنگی ای که تنها نشونه قبر مادر جونگکوک روی لبه ی پهن پرتگاه انتهای جنگل بود قدم برداشتن. تهیونگ تمام مدت زیر چشمی به جونگکوک خیره شده  و مواظبش بود‌.

دوست نداشت اون مثل پارسال اونقدر گریه کنه که از حال بره.

جونگکوک کنار سنگ ها روی چمن های سبز و نم دار زانو زد و دستای سرد و لرزونش رو نوازش وار روی سنگ های پایین تر اون تپه که حالا با لایه ای از خزه پوشیده شده بود حرکت داد‌.

_ دلم برات تنگ شده بود مامان. امپراطور فقط امروز اجازه میده از قصر بیرون بیام‌‌. برای همینه که نمی تونم زیاد بیام پیشت.

با بغض زمزمه کرد و خودش رو جلوتر کشید‌. یونگی برخلاف پدرشون به جونگکوک بی توجه نبود و سعی میکرد ازش محافظت کنه. میدونست چه خطراتی بیرون قصر برای شاهزاده جوان وجود داره و چون جونگکوک هم بدن ضعیفی داشت و زود بیمار میشد نمی تونست اجازه بده اون قصر رو ترک کنه. اگه حضور تهیونگ، یعنی یکی از معدود افرادی که یونگی توی قصر بهش اعتماد داشت نبود، حتی سالروز مرگ مادر جونگکوک هم اجازه بیرون رفتن بهش داده نمیشد.

after sunset [yoonmin]Where stories live. Discover now