Ep.1 Can we do it again?

8.3K 878 127
                                    

// کیم تهیونگ //

11 میلیون و 4 میلیون ، جمعا 15 میلیون باید به شرکت سونگه هه بدیم. 100 هزار وون هم پرداخت برق و 80 هزار وون آب و 75 هزار وون هم..... 78 هزار...نه همون 75....پس این برگه ی کوفتی که میگه گاز و پرداخت کردیم چی میگه؟؟

رئیس جئون از اتاقش اومده بود بیرون و هر لحظه به میز من نزدیک تر میشد و دیگه اصلا نمیتونستم روی حسابایی که بدست میاوردم تمرکز کنم.

آب گلومو قورت دادم و زیر چشمی به بدن ورزیده و خوش پوشش خیره شدم. امروزم یکی از پیرهنای سورمه ای رنگ و شلوار کتون تنگ و سیاهشو پوشیده بود. دکمه ی آستینشو بست و به طرفم اومد و من خیلی سریع برگه هارو مرتب کردم و توی دستم گرفتم و مشغول شمارش الکیش شدم.

هرقدمش توی سالن خالی از صدا میپیچید و استرسمو بیشتر میکرد. نمیدونستم اگه بخواد برگه هارو بگیره چه جواب لعنتی ای باید بهش بدم اما بعد از اینکه نگاه کوتاهی به میزم انداخت ، دست به سینه از کنارم رد شد و من بدون اینکه اراده ای از خودم داشته باشم ، مثل تموم این یکسال ، عطر تلخشو وارد ریه هام کردم و چشمامو بستم.

اون عطر لعنتیش جادوم میکرد. وقتی میشنیدمش بدنم سست میشد و قلبم به تندترین حالت ممکن خودشو به سینم میکوبید.

:+ امروز حساب کل بدهی این ماه و میخوام!

با شنیدن صدای بم و جذابش از پشت سرم ، تو جام پریدم و هول کرده نگاهش کردم: بـ...باشه...الان تموم میشه

با چشمای گشادم بهش زل زده بودم و اون با پوزخندی که همیشه روی لباش بود سرشو تکون داد و به طرف اتاقش رفت و درو بست.

لبامو برچیدم و انگشتامو توی استین پیرهن آبی رنگم فرو بردم. اون همیشه دعوام میکرد! همیشه ی همیشه ازم توقع کار زیاد داشت درحالی که کار من سخت تر از بقیه ی کارمندا بود! نمیفهمیدم از روی لجبازی انقدر بهم سخت میگرفت یا واقعا پولای هنگفتی توی این شرکت جابه جا میشد که من توی حساب کردنشون به مشکل برمیخوردم!

× تهیونگ...اینا هزینه ایه که شرکت ایلسان برای ماه آینده قراره واریز کنه

پارک جیمین کسی بود که ازش متنفر بودم! اون دوماه بعد از من وارد این شرکت شد اما خیلی سریع تونست با رئیس جئون گرم بگیره و الان اونا رفیق فاب همدیگن. باهم مینوشن ، میخورن و حتی اون ساعتها توی اتاق رئیس میمونه و صدای خنده هاشون کل شرکت و میگیره!

اون لحظه ها واقعا دلم میخواد یقشو بگیرم و از پنجره بندازمش پایین.

× هی.. با توئم!

پلکی زدم و خواستم برگه هارو از دستش بگیرم که ناخودآگاه نگاهم به انگشتای کوچیکش قفل شد. لعنتی انگشتای من که از این خیلی ظریفتر و قشنگترن! پس چرا اون جئون لعنت شده نگاهی بهشون نمیندازه؟؟

Can we do it again?🔞Where stories live. Discover now