_عزیزم من اومدم.
در پشت سرم بستم،یه دسته گل رز صورتی توی دستم بود.
(ارمی باشی از همینجا تشخیص میدی داره کیو صدا میکنه😅)راهرو رد کردم و به اشپزخونه رسیدم و اونجا دیدمش.یه پیشبند تنش بود و داشت اشپزی میکرد،یعالمه قابلمه روی گاز بودو داشتن غُل غُل میکردن.
از روی شونه اش بهم نگاه کرد و لبخند زد.
×هی هوسوک.کار چطور بود؟شونه ای بالا انداختم و دسته گل با ملایمت گذاشتم رو کانتر اشپزخونه.
_مثل همیشه،یه عالمه وقت داشتم که رو چیدمان های جدید کار کنم!×عالیه.
حرفم تایید کرد ولی حواسش به گلا بود.
×این گلا خیلی خوشگلن._ممنون،برای جیمین اوردمشون امشب میخوام باهاش برم بیرون ،فکر کردم ایده خوبیه که گل ببرم براش.
×جیمین عاشق گلای رزِ.
_اره همینطوره.
یه سرکی تو قابلمه ها کشیدم.
_داری چی میپزی جین؟×سوپ کیک برنج.میخوای امتحانش کنی؟
دهنم باز کردم و یه قاشق پر از سوپ خوردم،وقنی مزه سوپ به حسگر های چشاییم خوردن هومی کشیدم.
_مزه اش عالیه.جین جوری که انگار از قبل میدونسته تایید کرد و باعث خنده ام شد.
_بهتره لباسم برای شب که میخوام با جیمین برم بیرون عوض کنم.با نامجون خوش بگذره بهتون.
به نفعته که روی کاناپه یا کانتر سکس نکنید من نمیخوام دوباره مجبور شم کل خونه رو تمیز کنم.جین بهم چشم غره رفت و به اشپزیش ادامه داد و منم رفتم تا لباسای کارم که بوی گل های مختلف میدادن رو با یه شلوار مشکی و یه پیرهن مشکی که یه تیکه سفید و خاکستری بزرگ وسطش داشت عوض کنم.یه کلاه مشکی پوشیدم و موبایل و کلیدام برداشتم.قبل از بیرون رفتن از خونه مشترکمون با جین مطمئن شدم که دسته گل بردارم.
//////////////////////
=هوسوک،بیبی!دلم برات تنگ شده بود.
جیمین از روی کاناپه پاشد و دویید طرفم.پرید بغلم و پاهاش دور کمرم حلقه کرد و سرش گذاشت توی گودی گردنم.وقتی به سمت بغلم پرید سعی کردم بگیرمش و با خنده گفتم.
_منم دلم برات تنگ شده بود.فقط یروز از اخرین باری که همو دیدیم گذشته.=یروز خیلی طولانیه!
غر زد و از بغلم پرید پایین.با یه لبخند نگران رز هارو که الان بخاطر بغل کردنش یکم آسیب دیده بودن بهش دادم.اون یه لبخند بزرگ و درخشان زد.
=اینا خیلی خوشگلن
BẠN ĐANG ĐỌC
ROSES & TATTOOS>>>sope
Bí ẩn / Giật gânیونگی یه مغازه تتو داره همسایش یه مغازه گلفروشیه . حالا چی میشه اگه پسر گل فروش به اصرار دوست پسرش برای یه تتو کاپلی خوشگل بیاد پیش یونگی؟