22.shattered

962 188 78
                                    

_من خیلی عاشقتم ولی نمیتونم باهات تو رابطه باشم.

هوسوک با ارامش این حرف زد.انگار یه حرف از قبل تمرین شده و خالی از احساسات بود.دست هاش از دستم جدا کرد و عقب رفت.با چشمام دنبالش کردم،قدرتش نداشتم که از جایی که هستم تکون بخورم.

بعد از یه دقیقه،فهمیدم که هوسوک قرار نیست که حرفش پس بگیره،بغض توی گلوم قورت دادم و از مغازه اش خارج شدم.گوش هام سوت میکشید و تو کل بدنم حس مور مور شدن داشتم.حس کردم که یکی شونم گرفت،ولی حس میکردم توی شن روان شناورم.هیچ کدوم اینا حس واقعی بودن نداشتن.

چرخیدم،وقتی اون پسره از مغازه هوسوک دیدم چشمام گرد شد.یه لبخند دلسوزانه بهم زد.میدیدم که لب هاش تکون میخوره و صحبت میکنه ولی مغزم نمیتونست هیچ کدوم از حرف هاش پردازش کنه.

سرم تکون دادم و گلوم صاف کردم.
+من،آم،اه،ببخشید،نشنیدم چی گفتی میشه تکرارش کنی؟

سری تکون داد و دستش به سمتم دراز کرد.
&کیم تهیونگ هستم،خوشحالم که بالاخره ملاقاتت کردم.

باهاش دست دادم.حس عجیبی داشت که خودش بهم معرفی میکرد،اونم دقیقا بعد از این که بهترین دوستش من رد کرد.

+منم خوشحالم که دیدمت،ولی،آه باید برم.
راه افتادم که برم ولی کلمه های بعدیش متوقفم کردن.

&نه،تو درواقع جایی نداری که بری درسته؟

به سمتش برگشتم و اخم کردم.
+چرا دارم،فقط...اون نمیدونه که برگشتم.

یه ابروش بالا انداخت.
&کی؟

+بهترین دوستم،از اونجایی که الان دیگه من تو لوس انجلس زندگی میکنم اون تو خونه من میمونه.
تهیونگ سری تکون داد و نزدیک تر شد.
&رد کردن تو،سخت ترین کاری بود که هوسوک تا الان مجبور شده انجام بده،امیدوارم متوجه باشی.

سرفه ای کردم.نمیتونستم باور کنم الان داره درمورد چی صحبت میکنه.
+و چرا باید الان این چیزا مهم باشه؟

تهیونگ‌ چشم هاش محکم بست،انگا میحواست یچیزی بگه ولی نمیتونست.

+داری چیو ازم مخفی میکنی؟
دیدم که تنش بین شونه هاش با این حرف من بیشتر شد.

سرش با اضطزاب تکون داد.
&م..م..من نمیتونم بهت بگم.اون خودش باید بهت بگه.
دستی بین موهاش کشید.
&م..من باید برم،خداحافظ!
با عجله برگشت به گلفروشی.من همونجا موندم و با گیجی به جای خالیش زل زدم.

پاهام من به پیاده روی خیابون اپارتمانم رسوندن.اون ساختمون اشنا رو دیدم و یه لبخند ضعیف روی لی هام نشست وقتی متوجه شدم که الان قراره جونگکوک ببینم.

کلید هام در اوردم،در باز کردم و وارد اپارتمانم شدم.

جونگکوک داد زد
/کی هستی؟من یه چوب بیسبال دارم و قسم میخورم که باهاش میزنم داغونت میکنم.
و با چوب بیسبالی که اماده ضربه زدن بالای سرش نگه داشته بود،از گوشه راهرو پیداش شد.

ROSES & TATTOOS>>>sopeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora