XII. Are u shy ?!

441 66 155
                                    


خب٫خببب...
من برگشتم بالاخره و اپ زدم(:
❌اولش بگم این پارت +18 داره پس کسایی که سنشون کمه یا کسایی که فک میکنن جنبشو ندارن نخونن⚠️
از الان دارم میگم چون دوست ندارم کتابم ریپورت بخوره!!(:

و همین دیگه... خیلی سخت بود برام نوشتن این پارت اصلا تو نوشتن چیزای خیلی +18 خوب نیستم، انگار یک سال برام طول کشید تا بنویسمش
پس فقط امیدوارم خوشتون بیاد و کامنت و ووت یادتون نره❤️

____________________________________
زین، با بوسه های کوچیک و خیسی که روی گردن ماریا میذاشت خیلی اروم اروم سمت پنتی مشکی‌ش رفت و زبونشو رو خط سینش کشید
که باعث شد ماریا هین بلندی بگه و به خودش بپیچه،
لب گزید سعی کرد خودشو کنترل کنه ولی ظاهرا اصلا موفق نبود!

زین همونطوری که دستشو سمت یکی از سینه های ماریا میبرد گفت
+اخی... الان میخوای گریه کنی؟!
بعد سینشو تو دستش گرفت و فشاری بهش وارد کرد که باعث شد ماریا جیغی بکشه، با التماس به چشمای تیله عیه زین که دوباره کاملا خمار شده بود نگاه کرد و گفت
-زیـــن خواهش میکنم نکن
+الان خجالت میکشی! دیشب فکر نمیکنم از انزو. خجالت کشیده باشی! ولی بذار کمکت کنم!

بعد بدون ذره ای اهمیت به چیزایی که ماریا با لحن پر از التماسش میگفت دستشو سمت قفل سوتینش برد و تو یه حرکت درش اورد و شروع به دید زدن بالاتنش که الان کاملا برهنه بود کرد
ماریا دلش میخواست در حال حاضر تو افق محو بشه یا زمین دهن باز کنه و اونو با خودش ببره
اصلا دلش نمیخواست بکارتشو اینجا و با یه عوضی روانی از دست بده، ولی این چیزی بود که باید باهاش کنار میومد چون اون
'متعلق به زین بود
شاید روحش برای اون نبود ولی جسمش ماله اون بود

زین دوباره روی ماریا خزید و شروع به مک زدن سینش کرد
+بیخیال دال فیس میخوام صدای اه و نالت زیرم کل اتاقو پر کنه!
+هرچقدر دوست داری لج کن، من مجبورت میکنم صداتو ازاد کنی !

و گاز محکمی از سینش گرفت
که باعث شد ماریا اه بلندی بکشه
+افرین بیبی همینه خودشه
وقتی کاملا مطمئن شد همه جای بالاتنشو کبود کرده و مارک گذاشته
خودشو بالا کشید و بوسه یـ نرمی روی لباش گذاشت و اجازه داد ماریا برامدگی روی شلوارش رو که هر لحظه بیشتر میشد حس کنه
همین ی حرکت دوباره ضربان قلب ماریا رو تا حد مرگ بالا برد و گونه هاشو رنگ خونه کرد

زین دستشو سمت بند شلوار ماریا برد و دور انگشتش پیچید و بازش کرد
-زین لطفا، مـن.. خواهش میکنم زین! مــن...من نمیتونم من تاحالا.. خواهش میکنم بس کن

زین با طمانینه سر تکون داد و پوزخند زد بعد
طوری که انگار کلا هیچ صدایی نمیشنید، بی اهمیت شلوار ماریا رو از پاش کند و رو زمین پرت کرد
چشماش با دیدن کبودی های بزرگ و کوچیک روی بدنه بی نقص و فرشته گونه یـ ماریا گرد شد ولی خیلی سریع خودش رو جمع و جور کرد و خواست خیلی سریع پنتیش رو هم دراره که دستای ماریا مانعش شدن
+بیخیال بیب بیا فقط سریع انجامش بدیم و تمومش کنیم

زین احتمالا انتظار داشت ماریا با شنیدن این حرفاش دستاشو برداره و پاهاشو براش با کمال میل باز کنه

ولی وقتی هیچ کدوم از این اتفاقا نیوفتاد اینبار با حالت تهدید گفت
+مطمئن باش اگه اینطوری پیش بره تصویر جالبی ازم برات باقی نمیمونه! و قول نمیدم اونموقع زیاد بهت خوش بگذره!
بعد خیلی سریع دکمه های پیرهنشو باز کرد و از تنش دراورد و تو ی حرکت دستای ماریا رو باهاش بهم قفل کرد
که ماریا شروع به جیغ جیغ کرد
+ساکت باش وگرنه مجبور میشم دهنت روهم ببندم

همین ی جمله ی ساده زین باعث شد ماریا کاملا خفه‌خون بگیره

زین شلوار مشکیشو از پاش دروارد و باکسر مشکی رنگش که روش نوشته های قرمز داشت رو به نمایش گذاشت

بعد نگاهی به صورت پر از استرس و التماس ماریا انداخت
که باعث شد هزار بار به خودش لعنت بفرسته و از کارش پشیمون بشه... ولی فشاری که تو پایین تنش احساس میکرد خیلی بیشتر از حس پشیمونیش بود
پس بدون معطلی باکسرشو پایین کشید و خودشو وارد ماریا کرد

حرکت یک‌دفعه یه زین باعث بلند شدن صدای جیغ و سرازیر شدن اشکای دختری که رو تختش خوابیده بود شد

دیگه زمانی برای کنترل کردن خودش نداشت که قبلش امادش کنه
بخودش تکونی داد و چند بار عقب و جلو کرد
نمیتونست دست از فکر کردن به اینکه اون چقدر تنگ و داغه برداره

شنیدن اه و ناله ریزی که از ماریا خارج میشد اونو خیلی بیشتر از قبل مجبور به به فاک دادنش میکرد

____________________________________

TO BE CONTINUED...

Oakland' Where stories live. Discover now