|Chapter 1|

7.9K 1K 393
                                    

[این قسمت : نامه ]

+ ایسولِ عزیز، تو خیلی زیبایی.

جونگکوک برای بار هزارم با خودش تکرار کرد و دستی به موهای مشکیش کشید، کوله‌شو روی شونه‌ش جابجا کرد و همون‌طور که پشت دیوار قایم شده بود و به اون سمت سالن -جایی که دختر زیبا و ظریفی با دوست هاش درحال خوش و بش کردن بود- نگاه می‌کرد.

لبشو به دندون گرفته و با چشم های کنجکاو تمام حرکاتِ اون دختر رو زیر نظر گرفته بود، اینکه وقتی می‌خندید یه چال کوچولو رو لپش شکل می‌گرفت و دستش رو جلوی صورتش نگه‌میداشت یا اینکه چطور به دیوار پشت سرش تکیه می‌داد و زانوش رو بالا می آورد.

موهای مشکی و کوتاهش، صورت گرد و سفیدش رو قاب گرفته بودن، اینجوری یه چهره‌ی متفاوت و زیباتر بهش هدیه میکردن درست برعکس دخترهای دیگه‌ی مدرسه که هیچ اعتقادی به موی کوتاه نداشتن.

ایسول دوست داشتنی بود، خیلی کم حرف میزد اما در مرکز توجه قرار میگرفت، آدما توی دبیرستان به دو دسته تقسیم میشدن، دسته ای که ایسول رو دوست داشتن و دسته‌ای که ازش متنفر بودن و جونگکوک واضحا جزو اون دسته از آدم هایی بود که خیلی شدید به اون دختر علاقمند بودن.

همیشه بعد از کلاس هاش خیلی نامحسوس اون دختر رو تعقیب می‌کرد و حواسش بود جلب توجه نکنه، بعد از حدود دو ماه از این زیرنظر داشتن هاش بالاخره به این نتیجه رسیده بود که بدجوری روش کراش زده پس باید می‌رفت و همه چیز رو اعتراف می‌کرد.

حالا وقتش رسیده بود تا شانسش رو امتحان کنه پس دوباره نگاهی به نامه‌ی عاشقانه‌ای که نوشته انداخت و نفس عمیقی کشید.

+ خدای مهربون.. امروز رو به خیر بگذرون!

زیر لب دعا کرد و زمانی که چشم هاش تونستن ایسول رو ببینن که حالا بین جمعیت داشت سعی می‌کرد از پله ها بالا بره، عزمش رو جزم کرد و با سفت جسبیدن به کوله پشتیش و شل کردن کرواتش با قدم های بلند از بین جمعیت گذشت.

به سختی آب دهنش رو قورت داد و زمانی که تونست خودش رو بین جمعیت جا بده، قدم هاشو سمت ایسول کشوند و همون لحظه‌ای که دیگه داشت بهش نزدیک می‌شد با سر رسیدن کسی اونم جلوی راهش، نفسش برید و متوقف شد.

آخه چرا باید بین جمعیت و الان اون رو می‌دید؟

_ پسرخاله!!!

صدای پر ذوق تهیونگ باعث شد تا چشم هاش رو بچرخونه و بخواد کنارش بزنه اما اون پسر شرور جلوی راهش رو گرفته و دست‌هاشو رو شونه‌های کوکی گذاشته بود پس آهی کشید.

+ دست از سرم بردار تهیونگ..

صدای زنگ توی سالن پیچید و جمعیتی که اونجا بودن با تنه زدن به جونگکوک به راهشون ادامه میدادن که البته باعث شدن با صورت به سینه‌ی تهیونگ که یک پله بالاتر جلوی راهش ایستاده بود، برخورد بکنه پس ناخواسته دستشو رو شونه‌ی اون پسر گذاشت تا تعادلش رو حفظ کنه که متاسفانه چشم تهیونگ به برگه‌ای که تو دستش بود افتاد و تو یه حرکت قاپیدش.

Crush | T.KWhere stories live. Discover now